Friday, August 7, 2009

... خوبی ، پیوند دورنگست

درفرهنگ ایران
بُن یا طبیعتِ هرجانی
« دورنگِ به هم پیوسته» است


خوبی ، پیوند دورنگست


بُن آفریننده جهان، آمیزش ِدورنگ باهمست
پیوند دورنگ باهم که بُن جهانند ، سبزمیشود
پیوند دورنگ باهم که بُن جهانند،روشنی میشود
خدا، خوبست،چون پیوند دورنگست که سبزمیشود
.............................................


فطرت انسان،سبزی وروشنی است
چون
سبـز،پیوند زرد وآبی است
و
روشنی،پیوندِ سُرخ وسپیداست
............................................


زرد، مادینه است.آبی(کبودی،بنفش) نرینه است
سرخ، مادینه است. سپید، نرینه است
سبزی، همآغوشی مادینه با نرینه است
روشنی ، مهرورزی مادینه با نرینه است
سبزی و روشنی، که فطرت انسانست
از«اصل ِمهر» پیدایش می یابند


منوچهرجمالی


http://www.jamali.info/yad_dashtha-ye_ruzane/?page=YDR_020809_1_pishgoftar

درفرهنگ ایران ، خرد باید با پدیده ها ، جفت گردد ، تا پدیده هارا بسنجد . خرد، بینشیست که ازپیوند حواس با محسوسات ، پیدایش می یابد . خرد ، می سنجد . سنجیدن که سنگیدن باشد، به معنای « اتصال وامتزاج و آمیختن دو چیزیا دونیرو» باهمست . خرد، هنگامی جهان را میشناسد که همه حواس انسان ، با جهان جفت و آمیخته شوند. ازاین روشناخت ، شنا کردن و شستن تن درشیرابه جهان است .


درفرهنگ ایران، « خـوبـی » درسراسرجهان هستی ، در پیوند یا آمیزش دوبُن باهم ، که دورنگ هم نامیده میشود پیدایش می یابد . خدای ایران ،« ارتا » یا « اصل دورنگ ِباهم جفت » است که درگوهر هرجانی وهرانسانی هست. اصل « دورنگِ آمیخته به هم » ، نامهای گوناگون داشته است . ازجمله ، اصل دورنگ که باهم میآمیزند، بادرنگ یا تورنگ نامیده میشده است . این نام ، به چیزهای گوناگون داده شده است ، چون این چیزها ، « نماد برجسته این اصل » درگیتی شمرده میشده اند . مثلا « ترنج » ، چون دارای این ویژگی انگاشته میشده است ، باد رنگ یا تورنگ نامیده شده است. ترنج ، درفرهنگ ایران، نماد « اصل نوآفرینی و ابداع و ابتکار» و « مرجعیت تاج بخشی یا دادن حقانیت به حکومت » بوده است . پوست میوه بادرنگ، ازداخل، سفید و ازبیرون، سبزرنگست (ماهوان، فرهنگ گیاهان) . ولی بنا برابوریحان درآثارالباقیه ترنج ، ازمیوه های توام یا بهم چسبیده شمرده میشده است که دومغزدریک پوست دارند و طبیعت آن را ، دومرتبه ومتداخل هم ساخته ، و به علت این دوتای یه هم چسبیده بودن نیز بادرنگ یا تورنگ خوانده شده است . معانی گوناگون بادرنگ، برآیندهای گوناگون این اصل آفریننده هستی را برجسته وچشمگیرمیسازند . ازجمله به « خیارتخمی » ، باد رنگ گفته میشود . خیاروخربزه وهندوانه وبادنجان ، پیکریابی اندیشه « خوشه » هستند، چون زهدانی پرازتخم هستند. ارتا، ارتاخوشت یا ارتای خوشه هست (= اردیبهشت ) . آنچه دوبُن جفت دارد، دراثر نیروی آفریننده اش ، خوشه میشود، وسرچشمه تنوع وکثرت و اصل فراوانی و لبریزی میگردد . ازسوی دیگر، به گهواره ای که به دوسو میآویزند و طفل را درآن میخوابانند و می جنبانند، باد رنگ گفته میشود . باد رنگ ، بیان « تموج یا حرکت نوسانی یا تاب » است که « ارک » و « بادپیچ » نیزنامیده میشده است که درجشن نوروز برای شادی فراهم میآوردند . اینها برآیندهای گوناگون « اصل آفریننده » هستند . بدین علت نیز به شعر، « باد رنگین » گفته میشد. ( بررسی گسترده موضوع ترنج یا باد رنگ درکتاب – چرا زال زر به آوازسیمرغ سخن میگفت – ص 212 شده است ) .


« باد رنگ، یا تورنگ یا ترنج » به معنای دورنگ جفت یا پیوسته به همست . توه یا توی که پیشوند « تورنگ » است، به معنای جفت میباشد، وبه « عروسی » هم گفته میشود ، وباد، که پیشوند بادرنگ است ، اصل عشق شمرده میشد ، ازاین روبه « زناشوئی کردن » ، vaaditan گفته میشد . درکردی نیز درهمین راستا « باد» به معنای « پیچ » و« باداک » به معنای پیچه است که « گیاه عشق = اشق ِپیچان » باشد . ، باد ( وای =vaay = vaaz)،«اصل جفت گوهر»شمرده میشد، چون هوائی است که ازخود می جنبد، وجنبش درشکل ِ« پیوند دوپا یا دوبال باهم » بیان میشده است .


باد رنگ و تورنگ یا ترنج ، اینهمانی با کواد (= قـباد) دارد ، و کواد ، بنا برابوریحان (آثارالباقیه ) نامیست که اهل سجستان به ارتا فروردین یا ارتافرورد میداده اند . وارتا یا « کواد، که قباد باشد» ، « اصل ابداع و نوآفرین و « موءسس کننده »، بُن وگوهر یا فطرت هرجانی وانسانی است . بدینسان ، ایرانیان میاندیشیدند که بن یا طبیعت همه هستان، دورنگه است . ارتا، که اصل دورنگ جفتست دربُن هرانسانی بطورزهشی immanentهست . رنگ ، بُن آفریننده جهان هستی است . ازپیوند دورنگ باهم ، از« جفت شدن دوبن باهم » ، سراسرِجهان، وخدایان پیدایش می یابند، یا سبزمیشوند و ازغنای خود، همیشه پرولبریزند .


ازپیوند دورنگ که بُن یا اصل جهانند، « روشنی » پیدایش می یابد . روشنی، ازمهرورزی سرخی با سپیدی، پیدایش می یابد و آمیغ این دورنگست . آنچه ازپیوند دورنگ با هم ، سبزو روشن میشود ، « خوب » است . مفهوم « خوب وخوبی » درفرهنگ ایران، پیکریابی این اندیشه پیوند، یا مهراست .


اساسا پیوند دورنگ زرد وآبی(= کبود وبنفش) باهم ،که « سبز» است ، « خوب=xva+aapa » نامیده میشوند .



« خوبی » درفرهنگ ایران، مفهومیست که اینهمانی با پیوند یا آمیزش یا اقتران دورنگ دارد. گیتی، خوبست، چون پیوند دورنگست. جنبش ورقص( وشتن) خوبست، چون پیوند دورنگست . انسان ، خوبست، چون اقتران دورنگ باهمست . خدا خوبست ، چون پیوند دورنگ باهمست . روشنی، خوبست، چون پیوند دورنگست . « رنگ» درفرهنگ ایران، وارونه آنچه هزاره ها درذهن ما جا انداخته اند، ظاهرو سطح و نمود و فریب و « چیزغیرواقعی» و « غیرذاتی » نیست، بلکه درست، بُن یا فطرت واصل آفریننده همه چیزها ، ازخدا گرفته تا گیتی هست .


چرا ایرانیان ، به « رنگ » چنین ارزشی میداده اند، وآن را بُن آفریننده هرجانی میشمرده اند ؟ آنها چه آزمونی از« رنگ » داشتند که ازروان وخرد ِ ما به کلی زدوده شده است . چرا، نام خدای ایران ، « رنگ = سیرنگ » بود ؟


رنگ ، « وَخـش ِ » یا « رویش ونموّ ِ» تخم، دراثرجفت شدن با آبست . هخامنشی ها به رود جیجون « وَخش » میگفتند ، چون رود، روان است، میرود ، دیگرگون میشود . رنگیدن دراصل ، معنای روئیدن دارد . رنگ ، نام خون وشیرابه وافشره همه گیاهان ( رز= رس ) و همه زندگان بوده است . رنگ که گوهریا جان زندگی است ، دگردیسی به رنگِ دیگر ِ خود، در رویش می یابد . « دگرگونی گوهر» چیزها ، دگرگونی رنگست .


دگرگونه شدن ، که تغییریافتن باشد ، اساسا به معنای « رنگِ دیگر پیدا کردنست»، چون « گون وگونه » در اوستا به معنای « رنگ » است . هرچیزی که درجهان دیگرگون میشود ، بدین معناست که « رنگِ نخستین » ، دگر دیسی به رنگ دیگر می یابد . زندگی، خوبست ، چون پیوند یابی تخم ( هاگ ، اند، زر،... ) با آب ( شیره جهان هستی) است ، وتخم ، زرد است ، و آب ، آبی ( کبود، ازرق، لاجورد) است ، و آبی وزرد که باهم بیامیزند وقرین شوند ، سبزمیشوند ، و درسبزشدن است که رنگارنگی ( تنوع رنگها) پیدایش می یابد. زندگی خوبست ، هنگامی که تخم وآب با هم میآمیزند و میرویند( می رنگند ) سبزو روشن میشوند .


آمیزش « زرد وآبی » ، دگردیسی به آمیزش « سرخ وسپید » می یابد که به آن « رخشان = raoxshna» میگفتند که واژه « رخشان ، رخش ، روشن » باشد، و رخش ، نه تنها سرخ وسپید باهم آمیخته هست ، بلکه « رنگین کمان » نیزهست . پیوند زرد وآبی ( تخم وآب ) ، دگردیسی به سرخی وسپیدی و رنگین کمان می یابد . واین « سبزی وروشنی » است که فطرت یا طبیعت انسانست . به سخنی دیگر، گوهر انسان ، « زرد+ کبود یا بنفش + سرخ + سپید » است .


باد رنگ ( تورنگ = ترنج ) که دورنگ ِ جفت باهم باشد، که اصل نوآفرین و تاءسیس کننده یا ارتا دربُن هرجانی ( زندگی) است ، سراندیشه بنیادی فرهنگ ایرانست . « رنگ » ، ازیک سو به « شیرابه و اِسانس جاری وروان درگوهر همه هستان » گفته میشود که شکل ناپذیراست (a-desishnih ) و ازسوی دیگر ، رنگ به شکلی ( دیس des=dis) گفته میشود که آن شیرابه روان ، دردگردیسی ِخود می یابد ، ودر آن شکل ( دیس ) ، جان ومعنا وغایت را تشکیل میدهد . رنگ درواقع ، پیوند یا اقتران وجفتی جدا ناپذیر ازهم ِ« جنبش » و « صورت واندازه » است . رنگ ، هم آن شیرابه روان وتازنده است که صورت ندارد ، وهم این رنگ ، دگر دیسی می یابد و« شکل واندازه » میشود . ولی این جنبنده بی صورت ، با صورتی که درپیکریابی ( تنکرد ) میگیرد به هم چسبیده اند، و رابطه این دورنگ باهم (یا اصل جنبش ، با شکل روشن ) رابطه نوسانی مداومست که « بازپیچ = باد پیچ = ارک= تاب » نامیده میشود . « معنی وغایت و محتوا » ، جنبش صورت ناپذیراست ( des-a) که درواقعیت، شکل واندازه ( des=dis) به خود میگیرد، ولی این صورت ، همیشه جفت آن « جنبش صورت ناپذیر» میباشد ،و همیشه روندِ دگردیسی ، درنوسان ( تاب خوردن = باد پیچ ) است، واین نوسان وتموج ، « ارک » جهان هستی هست . این سراندیشه فرهنگ ایران، به کلی برضد فلسفه ارسطوو آموزه زرتشت وشریعت اسلام هست .


خرد ، درفرهنگ ایران با اندیشیدنی کاردارد که گوهرش ازاین « نوسان همیشگی میان صورت ومعنی» معین میگردد . معنا ومحتوا در روشن شدن ، هیچگاه « صورت ِ صلب ومنجمد » نمیتواند بگیرد ، بلکه هرصورتی ، دربازگشت مداوم به محتوا ومعنای صورت ناپذیر وروانش ، باید تاب بخورد، تا با بُن زنده هستی که ارتا باشد ازنو، جفت گردد .


« خوبی » ، با چنین گوهر دورنگ به هم پیوسته ، کاردارد . همیشه جنبش ازیک « دورنگی به هم پیوسته » ، به « دورنگی به هم پیوسته » دیگر است . دورنگی سبز( زرد+ کبود ) ، دگردیسی به دورنگی روشنی ( سرخ +سپید ) می یابد ، وصورت میشود ( صورتی میشود ) .


فرهنگ اجتماعی وسیاسی و اخلاقی وحقوقی ایران ، برچنین سراندیشه ای از« خوبی » بنا شده است .



« خوبی » چیست ؟ مفهوم ِ« خوبی » درفرهنگ ایران ، ترجمه ناپذیربه زبانهای دیگر است .ویژگی مفهوم خوبی را دربرآیندهای گوناگونش که به هم پیوسته اند ، میتوان شناخت . معانی بنیادی « خوبی » ، عبارتند از : 1- نیکی 2- زیبائی 3- سرسبزی 4- لطافت ( نرمی ) و5- ظرافت ( نازکی ) . چیزی خوبست که دارای این مشخصات ِ با هم است . تنها نیکی و زیبائی ، خوبی را مشخص نمیسازند ، بلکه سرسبزی ، و لطافت (نرمی) وظرافت (نازکی ) ازمشخصات جداناپذیرآن هستند . نیکی وزیبائی اگرسرسبزوخرّم وشاد نباشند، اگر لطیف و اگرظریف نباشند، « خوب » نیستند . این ویژگیهای « خوبی » ، که همه پدیده های اجتماعی و دینی وسیاسی وحقوقی را مشخص میسازند ، فرهنگ ایران را درهمه دوره های تاریخی، بسیارشکننده ساخته اند و خواهند ساخت . هرچه لطیف وظریفست ، به آسانی، شکننده است . توحش و زور وقهر وتجاوز ، به راحتی چنین فرهنگی را که خوبی را درلطافت وظرافت میداند ، میشکند وبرآن چیره میشود . آیا چنین غلبه وفتحی، نشان برتری توحش وزورو قهر وتهدید، برخوبی وفرهنگ است ؟ آیا این شکنندگی دردرازنای تاریخ ، یا این شکست پذیری درهجوم ِ بربریت وتوحش به ایران ، ازارزش معیار « خوبی » و نرمی ونازکیش ، کاسته است ؟ آیا در فرهنگ ایران ، هرگزپذیرفته شده است که نیکی و زیبائی ، که سرسبز( همیشه تازه وخرّم) و لطیف وطریف نباشند، هنوز نیکی و زیبائست ؟


آیا درفرهنگ ایران ، هرگزپذیرفته شده است که حکام وحکومات یا ادیان ، برای آراستن نیکی وزیبائی دراجتماع ، میتوانند ازقهروخشونت وتهدیدوتوحش بهره ببرند ؟ هرنیکی وهر زیبائی، که آلوده به قهروخششونت وتهدید شده است ، ولو آنکه نیکی ازخدائی، بنام امربه معروف ، مقدس وثواب ساخته شده باشد، بی ارزش و بی اعتبارو زشت و نکوهیده و منفور شده است . اگر خدائی ، نیکی ها و زیبائی هارا با قهرو تهدید باهم بیامیزد ، خودش ، ایمان به موجودیتش را درمردم نابود میسازد . این مفهوم « خوبی» چنان ریشه ای درگوهرخدای ایران که گوهر زندگی است ، ریشه دارد که رویاروی همه معیارهای نیکی وزیبائی که مغایرآن هستند، سرمی پیچد ومیایستد ، چون مفهوم خوبی دراین فرهنگ ، ریشه در« پیوند= مهر= جفت بودن= قران » دارد . این سراندیشه درمثنوی مولوی بازتابیده میشود .


ازقران مرد وزن، زاید بشر وزقران سنگ وآهن، شد شرر
وزقران خاک با باران ها میوه ها وسبزه و ریحانها
وزقران سبزه ها با آدمی دلخوشی و بی غمی وخرّمی
وزقران خرّمی با جان ما می بزاید خوبی و احسان ما


«خوبی واحسان» درانسان ، نتیجه امرونهی و خشونت وزورو محاسبه ،روی سود یا زیان عمل نیست ، بلکه پیایند « پیوند خرّمی وشادی با جان » اوست . وخرمی وشادی او ، پیایند جفت شدن سبزه با جان آدمیست ، و سبزه ، پیایند اقتران وآمیزش خاک ( هاگ = تخم ) با آب ( باران ) است . « خوبی واحسان» ازپیوند وآمیزش جان انسان با خرّمی وخوشی که ازسبزه میتراود ، پیدایش می یابد . این اندیشه مولوی ، به پیدایش بهمن ( = هومن = نیک اندیشی ) دراثر ِ « جفت شدن تخم انسان ، با آب رود وه دایتی که قرین رود رنگ است » بازمیگردد، که درنوشیدن افشره های سه گانه ازجام جم نیز بازتابیده شده است . این آب رود وه دائینی و افشره های سه گانه جام جم ، نماد « رَ ز= رَس = رنگ ، یا خور یا یا شیرابه همه جانها » میباشد که با هنجیدن درتخم وجود انسان ، بینش ( روشنی) وخوبی( سبزی ) دراوسبزمیشوند . درفرهنگ ایران ، بطورکلی از اقتران یا جفت شدن خرد با پدیده ها ، یا به عبارت دیگر، ازاقتران وآمیزش حواس با پدیده ها ( مزه ، نوا وآهنگ ، رنگ ، بو، بسودنیها ) ، بینش ، میروید وسبزمیشود . شناخت ، شنا کردن وشستشوی تخم وجودانسان، دررنگ یا خور( شیرابه وجود= خورآبه ) میباشد . ازاین رو به بسودن دست درتاریکی به دیوار که کورمالی باشد ، « برنگ = برنج » میگفتند، که شناخت ، ازجفت شدن دورنگ است . برنگ وبرنج ، مانند پلنگ وپرنگ ، پیوستگی دورنگ باهمست . مثلا به جرس وزنگ ودرای ، « برنگ » گفته میشود ، چون زنگ ، مرکب ازدو پاره فلزمیباشد که به هم پیوسته انـد . همچنین به آلیاژ مس وروی ، برنج ( برُنـز) گفته میشود ونام دیگرش « ارزیز» است . این پیوندها، بازتاب « خوبی» هستند . خوب چیست ؟ خوب که « xvaapa » باشد، دراصل ، به اقتران وآمیزش «تخم=xva » و آب ( aapa) گفته میشد. چون جهان زندگی ، درتصویر یک درخت یا گیاه ، پیکر به خود میگرفت ، این درخت زندگی ، « درخت همه تخمه » نام داشت که برفرازش، خوشه ای مرکب ازتخم همه زندگان بود و نام این خوشهِ همه زندگان ( جانان ) ، « سیمرغ » بود .


نام دیگر این درخت زندگی ، یا درختی که همه زندگان ، تخمه های آن بودند ، « خواپ=xvaapa » بودکه درواژه « خوب » سبک شده است . خوب ، بیان « پیوند یابی دواصل بود که ازآن ، جهان و خدا و روشنی ، سبزمیشد . اینست که این درخت زندگی که دارنده تخمه همه زندگانست ، درمیان دریا ئی است که مجموعه همه شیرابه های جهانست . ودریا ، به معنای « آب روان ، آب با خیزاب ، آب تازنده» است . ازاین رو ویژگی جفتی ، هم درآب ( شیرابه زندگی ) وهم درتخم ِهمه زندگان هست، و این ویژگیست که تخم وآب ، همدیگررا میجویند و به سوی همدیگر کشیده میشوند . خوبی وروشنی ، پیآیند این پیوند وآمیزش و مهراست .


« آفریدن » که tan- fri-aa باشد ، پیوند یافتن یا دوستی و مهرورزی وعشق است ، چون « فری= پری » به معنای دوستی وجفت شدن وآمیزش است . واژه « آفریدن » ، به معنای خلق کردن با خواست وازقدرت نیست ، بلکه پیکریابی دوستی ومهرورزیست . آفریدن ، مهرورزی درهمه گستره هاست . این اصل ، همه شناختها را معین میسازد . خرد وحواس، با پدیده ها جفت میشوند تا اندیشه وشناخت را بیافرینند . چیزی آفریننده است که پیکریابی اصل پیوند یا جفت است . خدا ، پـَری ، یعنی دوستی و مهرو اصل پیوند یابی واقتران وجفتی ست . ازاین رو صفت درخت زندگی ، هوبیس hu-bisهست که « هو+ پیسه = جفت خوب ، ابلق خوب » باشد . جزع ، سنگیست که درشاهنامه وگرشاسپ نامه ، با چشم وبینش وخرد اینهمانی داده میشود و نام اصلیش « پیسه یمانی = پیسه جمانی= بی بی گوری » بوده است . هم پیس وهم جم که ییما باشد ، دارای یک معنا هستند . جم که ییما باشد وبه « همزاد» ترجمه میگردد ، معنای « دواصل یا دورنگ به هم چسبیده » را داشته است . آنچه دوبُن یا دورنگ را به هم می پیوندد ومی چسباند، اصل سوم ، مرغ سوم ، رنگ سوم ، خوانده میشود . ازاین رو سیمرغ ، سیرنگ خوانده میشد ، چون دورنگ به هم پیوسته است ، چون « اورنگ » است ، چون « برنگ » ، چون « بادرنگ » است . بُن همه انسانها ، استرنگ نامیده میشد که نام همین خداست . استر+ رنگ ، دراصل به معنای دورنگ باهم آمیخته است . استر، که عدس ( ادو+ اس= دوتخم دریک غلاف ) وبغل ( بغ + ال ) نیزنامیده میشود ، معنای « دواصل به هم آمیخته » داشته است که اصل آفرینندگی شمرده میشده، و سپس با آمدن زرتشت و چیرگی آموزه اش ، مطرود ومنفورساخته شده است . «استرنگ » که واژه « شطرنج » ما ازآن برآمده است ، نام دیگرش « مهرگیاه » است ، که همآغوشی « سیمرغ وبهرام، یا صنم با بهروز= بهروج الصنم » میباشد، و ازاین شطرنج عشقبازی خدایان ِ جفت باهم ، انسان پیدایش می یابد . شطرنج را سپس ازبازی عشق ، به میدان جنگ وستیز تغییرمعنا داده اند . استرنگ ، دورنگ به هم آمیخته دربن انسان هستند که ازآنها فطرت انسان سرشته شده است . بهرام ، بنفش وکبود است، و رام ( دراصل : مادرزندگی= جی ) زرد، و از« دوبن یا دورنگ که باهم جفت میگردند » ، انسان، سبزمیشود . رنگ که برای ما ، بیان دنیای ظاهری و اختلاف و تضاد وسطح ومکروفریب است ، درفرهنگ ایران ، بُن آفریننده هستی و اندیشه و تنوع وآشتی و ژرفاست . رنگ که برای ما اصل بریدگی وستیزندگی و نا آشتی هست ، طبعا بیان بریدگی واژه ، ازمعنا ومحتوا وگوهرهست . رنگی، که بیان مکروخدعه وریاست ،ویژگی اصلیش را که « جفتی وپیوند واقتران » است ، ازدست داده است . رنگ، هنگامی بریده ازمحتوا وگوهروجان است ، مارا میفریبد و اصل مکرو خدعه وریا ست . «رنگ » درفرهنگ ایران « وخش یا رویش گوهرخدایانست » ، و هرچه ازگوهر روئید، پیدایش خود گوهراست ، وبریده ازگوهر و متضاد با گوهرنیست که بفریبد . رنگ درفرهنگ ایران ، اصل دگردیسی خدا و حقیقت به انسان ، و همگوهری خدا وحقیقت با انسان وپیوستگی گیتی با خدا وحقیقت است . دراندیشه ایرانی ، گیتی، جهان مجازنیست . رنگ هرجانی ، درخشش ِ زندگی ، درخشش بُن زندگی وحقیقت درگوهرانسانست. اندیشه و بینش وشناخت، باید دگرگونگی ( تغییر رنگ ، دگردیسی ) شیرابه ِ هستی انسان باشد .


این اندیشه را میتوان درتفاوت خدای ایران با خدایان نوری بازشناخت . خدایان نوری ، صورتگر انسانند . آنها ، بریده ازمخلوقات و ازانسانند . آنها ، دراثربریدگی ، به انسان ، صورت میدهند ، تا اورا تابع ومحکوم ومخلوق خود سازند . هرقدرتی وحکومتی، میخواهد که انسان را به صورتی بسازد که میخواهد . هرقدرتی ، انسان را به کردار ماده نقش پذیر می خواهد که قبول نقش اورا بکند . اگر، نقش اورا نپذیرد، عاصی وگناهکار است . شناختن هم ، « قبول شناخت » است . خدا ، بینش را هم درانسان ، نقش میکند . اندازه را هم درانسان ، صورت میکند .


ولی درفرهنگ ایران ، انسان، ماده خام نیست که صورت پذیرباشد. خدا که ارتا باشد ، به عنصرنخستین وآفریننده ( کواد= ترنج = بادرنگ ) ومبدع ونوآفرین و مبتکرو موءسس درهرانسانی ، دگردیسی می یابد . این عنصرنخستین چون دورنگ باهم جفت است ، نوآفرین و مبتکر و موءسس واصل روشنی و بینش است . شناخت و بینش ، « وخش = رویش = رنگیدن » از همین گوهر و بُن انسانست که دورنگ به هم آمیخته است . شناخت ، سبزشدن ودگردیسی رنگ درون به رنگ برون ، به سبزی ( زرد+ آبی ) و روشنی( سرخ وسپید ) ، و به رنگارنگیست . استرنگ ، « جم » یا بُن همه انسانها میشود . خدا یا بُن آفریننده هستی، « رنگ» یا اصل دگردیسی و پیوستگی است ، نه صورتگر . خرد ، روند ِ « رنگ – اندیشی » است .