Saturday, June 14, 2008

- 17 -

بنیادِ سکولاریته
مسئلهِ « نقد بودن» است
اسلام ، « دنیا» را « متاع ِغرور» یا«کالای فریب » میداند
یعنی دردنیا، شادی ِحقیقی ِنقد نیست


« دنیا »، درفرهنگ ایران
اصل آفرینندگی واصل شادی، باهمست
آنجاکه نوآفرینیست، شادی، نقد هست


قصرفردوس ، به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا ، دیر مغان مارابس
دولت آنست که بی خون دل آید بکنار
ورنه ، باسعی وعمل ، باغ جنان ، اینهمه نیست حافظ
عیش ما نقد است و آنگه « نقدنو»
ذات ما « کان » است و آنگه « کان نو » مولوی



منوچهرجمالی



http://www.jamali.info/secularity/index.php?page=secularity15_2

ما از ریشهِ زنده ای که سکولاریته درفرهنگ ایران دارد، میتوانیم به سکولاریته برسیم . ما از ریشهِ زنده ای که حقوق بشر درفرهنگ ایران دارد ، و نخستین تابشش را درمنشورکوروش، شش صد سال پیش ازمیلاد مسیح درتاریخ نمودارساخت ، میتوانیم به حقوق بشر برسیم، تا خمیرمایه پیدایشِ ِحکومت نوینی گردد . ولی با لحیم کردن سکولاریته غربی به اسلام ، یا با چسبانیدن حقوق بشر غربی ، با آب دهن به اسلام ، نه سکولاریته خواهیم داشت، نه حقوق بشر. وکسانیکه دراین راستا میکوشند، به ملت، دروغ میگویند ، و خودرا با نیّت خیر، میفریبند . به قول پاسکال ، بدترین شرّ ، آن بدیست که با نیت خیر کرده میشود . نه تنها محمد رسول « الله » ، کفار را به نیّت خیر به جهنم میفرستاد ، بلکه امروزه نیز، مارا بانیّت خیر به جهنم درگیتی ، رهبری کرده اند. نیّت خیر، ایجاد « حقانیت به رهبری » نمیکند . تا « اسلام » در ایران در چهارچوبه ارزشهای ارجمند فرهنگ جهانی ایران ، قرار داده نشود ، حکومت و جامعه آزاد و آباد و استواربر برابری و داد نخواهیم داشت .اکنون هنگام آنست که به معنای ژرفِ « راستی » که فرهنگ ایران ، دارد ، این خیرخواهان، با خود ، راست باشند ، ودر آنچه « خیر» مینامند ، شک کنند . اصل خیر ، در بُن خود انسانست . حقوق بشرکه Menschenrechte right of man باشد، به معنای آنست که « فرد ِانسان، سرچشمه و بُن حق است » . مسئله اجتماع و سیاست و قانون ، زایانیدن همین حق ، در بُن هرانسانی است . «راستی» به همان معنائی که حافظ دراین شعرش نگاهداشته است : « به صدق کوش ، که خورشید زاید ازنفست »، نه به معنائی که درآغازسوره بقره از« صداقت »میآید « وتمنوا الموت ان کنتم صادقین » . تمنای مرگ بکنید اگر « صادق در ایمان به اسلام هستید » ضرورت روز است . « راستی» درفرهنگ ایران ، ربطی به «ایمان به آموزه یا شخص مقدسی یا کتابی » نداشته است ، بلکه مسئله پیدایش گوهرخود انسان بوده است ، که امروزه ، « آزادی » نامیده میشود . درفرهنگ ایران ، خدا ، راست است ، چون راستی اش را دراین نشان میدهد که « گیتی = دنیا » میشود . گیتی یا دنیا ، خدای نقد است . مسئلهِ راستی درایران ، به یقین از « سرشاری و غنای نهفته درانسان ، به اصالت انسان » باز میگردد .
عیش مانقداست وآنگه نقد نو ذات ما « کان» است و آنگه کان نو
ازاصل ، چو حورزاد باشیم شاید که همیشه شاد باشیم
خدا ، تا « گیتی ِمحسوس » نشده است ، خدا نیست. فرهنگ ایران ، توجه کردن انسان را به آخرت ، دشمنی سرسختانه با « حواس » و با « خردکاربند » وبا « گیتی وطبیعت » میداند . یونانیها ، گیتی را « خدا گونه » ساختند ، که « بُنمایه سکولاریته » درغرب شد ، و با این کار، توانستند فلسفه وهنری پدید آورند که امروزه بنیاد تفکروهنروزندگی در باختر شده است. ایرانیها ، گامی فراتر از یونانیان گذاشتند، و به « خداگونه ساختن گیتی » بس نکردند ، بلکه ایرانیها ، ازآن یقین داشتند که خدا ، در گیتی شدن است که خدا میشود، و تا خدا ، گیتی نشده است ، خدا، وجود هم ندارد . این اوج اندیشهِ سکولاریته است . خدا، تا ماده محسوس درزمان نشود ، خدا نیست . اوج خدا ، در گیتی محسوس شدنست . خدا، جان محسوس میشود . خدا، درفرهنگ ایران ، « درطبیعت» ، در پشت گیتی ،ودرپشتِ محسوسات ، در زیرسطح ِ محسوسات ، نیست . بلکه خدا ، به کلی ، تبدیل به دنیا ( گیتی) یافته است ، ودراین استحاله ، خدا ، تعالی و ارتقا یافته است و« به هستی رسیده است » . افزوده براین ، پس ازاین استحاله ، ازخدا ، چیزی « غیر از دنیا » باقی نمانده است . این واقعیت یابی خدا در گیتی ، این محسوس و گرفتنی و آمیختنی شدن او ، اوج پیدایش خدا ، وطبعا اوج شادی است . خدا ، درگیتی شدن و پیدایش یافتن وماده محسوس شدن ، خنده وقهقه میشود . پیدایش تخم خدا در ُگل گیتی ، خندیدن خداست .درمحسوس شدن، درگرفتنی شدن ، درنقد شدن ، خدا ، هستی می یابد . ژرفا و عطمت وگستره ِ پهناور این اندیشه ، هنوز برای ما ناشناخته وباورناکرنی مانده است . ما هنوز این اندیشه را در فلسفه خود ، نیندیشده ایم . فلسفه ما بدون گسترش این « سراندیشه » ، هنوز به خود نیامده است . پس حواس ما، دریابنده و آزماینده ِ وجود خدا درگیتی و درزمان هستند. خدا و حقیقت و سعادت باید درپیدایش ، محسوس و گرفتنی درگیتی ، نقد شوند ، تا خدا و حقیقت و سعادت باشند . در اسلام ، انسان در« آخرت » وپس ازمرگ ، که بیرون رفتن از دنیا باشد ، فقط به لقاء (= دیدار) الله میرسد . دردنیا ، چنین امکانی نیست. « لعلکم بلقاء ربکم توقنون.سوره الرعد» . یا « والذین کذبوا بآیاتنا و لقاء الآخرة. سوره اعراف » . مسئله « لقاء یا دیدار» در الهیات زرتشتی نیز ، بیان « بریدگی اهورامزدا از انسانها » است ، که فرهنگ ایران آن را نمی پذیرفت . انسان ، فقط پس ازمرگ آنهم باشرائطی ، از دور، به دیدار خدا یا الله میرسد . این « وعده »، فقط « وعده دیدار در آخرت » است .خدا ، درایران ، اهل وعده دادن نبود بقول فردوسی :
زتوحید و قرآن و وعد و وعید زتائید و از رسمهای جدید
حتا برای فردوسی این توحید ووعده ، رسم جدید بود .
درفرهنگ ایران ، خدا ، وعده دیدارخود را درآخرت نمیدهد ، خدا، وعده بهشت وپاداش نیکیها را نمیدهد ، خدا ، وعده رسیدن به آسمان را نمیدهد ، خدا وعده رسیدن به بینش حقیقت را پس ازمرگ نمیدهد ؟ خدا ، اساسا وعده دهنده نیست . و نیاز به تاءکید کردن دائم ندارد که « وعدالله حقا – سوره یونس » یا نیاز به آن ندارد که برای اطمینان دادن به مردمان ناباور، سوگند بخوردکه هیچگاه خدا ، خلاف وعده اش ، نمیکند « و لن یخلف الله وعده – سوره الحج » و طبعا « معاد» هم درفرهنگ ایران نیست ، تا با آتش الیم و عظیم ، کفار را بسوزاند « الناروعدهااله الذین کفروا - الحج » و به موءمنان ، جنت را با حوری وغلمان وعده نمیدهد « وعدالله الموءمنین و الموءمنات جنّات – سوره التوبه » . این اصطلاح « وعده » را معمولا به « نوید » ترجمه میکنند . با این برگردانی ، بکلی فرهنگ ایران را مغشوش میکنند . نخستین نقش اندیشیدن فلسفی ، روشن کردن مفاهیم است، نه مخدوش ومغشوش کردن آنها . چنانکه امروزه ، هیچ اصطلاحی نمانده است که درایران ازسازندگان اسلامهای راستین ، مخدوش ومغشوش نشده باشد . « آزادی » ، « نقد کردن » « جامعه باز»، «استقلال فردی» ، « آزادی وجدان» ، « گفتگو یا دیالوگ » ، « سکولاریته »...همه برای غالب ساختن اسلام به هرنیرنگی و خدعه ای ، مخدوش ومغشوش ساخته شده اند. اکنون نیز به مخدوش و مغشوش ساختن مفهوم « حقوق بشر» برخاسته اند . « نوید » به هیچ روی ، معنای اصطلاح « وعده » را درعربی ودر قرآن ندارد . هرچند « نوید » ، به مژده و مژدگانی وخبرخوش وهرچیزی که سبب خوشی شود و بشارت دادن به ضیافت و مهمانی گفته میشود ، ولی دراصل مرکب از دو واژه است که « vaed+ni » دراوستا باشد . vaedha ود ، بنا بریوستی Justi، به معنای « مُنادی » است . و پیشوند « نی ni» ، همان نای است که منادی است . نای ، منادی به چیست ؟ البته خود واژه « ندا » که درعربی منادی ازآن ساخته شده ، به « ند وناد » بازمیگردد که به معنای « نای » ست . نوا وسرود و آهنگ ِ نای درفرهنگ ایران ، جشن است . خود واژه « جشن = یسنا = یزنا » به معنای نوای نای است . پس « نوید » ، جشن نقد است، و با « وعده و نسیه » کارندارد .
وعده دادن ، پشت پا زدن به « زندگی کردن نقد ، هستی یافتن نقد » است . ما امروزه ، معنای ژرف « نقد » را در فرهنگ ایران ، گم کرده ایم و نمیشناسیم . در فرهنگ ایران ، نقد را ، « کسی به ما نمیدهد ». نقد معنای آمیختگی وجودی با خوشی دارد
من عاریه ام درآنکه خوش نیست چیزی که بدان خوشم،من آنم
نقد درفرهنگ ایران ، دادنی و گرفتنی نیست . حقیقت و خدا و سعادت ، پاداش ما ، درفرمانبری از اوامر خدا نیستند . درفرهنگ ایران ، حقیقت و خدا و زندگی و شادی و بهشت و روشنی ، نه تنها درخود ما و آمیخته با ماهستند، بلکه آنها « بُنی » هستند که هستی ما ازآن میروید . درفرهنگ ایران ، چیزی نقد است که با هستی ما آمیخته است ، وریشهِ پیدایش ماست . درفرهنگ ایران ، انسان ، بُنی داشت ( بُن مردم ) . انسان ، ازاین بُن ، پیدایش می یافت . بُن انسان که همان « اصل انسان » باشد ، درخودِ وجود انسان بود . ووقتی ما به این تصویر بُن انسان درفرهنگ ایران ، آشنا بشویم ، می بینیم که خدا ، دربُن هستی خود انسانست ، و انسان ازاین بُن میروید . می بینیم که سعادت وبهشت درخود انسانست ، و آمیخته وسرشته با انسانست . روشنی ، درخود انسانست ، آسمان، درخود انسانست ، دین که بُن زایندگی بینش و بزرگی و زیبائی باشد ، درخود انسانست . به قول مولوی
عاشقا دوچشم بگشا ،چارجو در خود ببین
جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و جوی انگبین
( بهشت نقد درخود انسان است وخودانسان، میزان ومعیاراست)
عاشقا درخیش بنگر، سخره مردم مشو
تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین
من غلام آن « گل بینا » که فارغ باشد او
کان فلانم خارخواند و آن فلانم یاسمین
دیده بگشا زین سپس « با دیده مردم مرو »
کان فلانت ، « گبر» گوید ، وآن فلانت « مرد دین »
در فرهنگ ایران ، اینها هیچکدام ، تشبیهات شاعرانه یا دینی نیستند . ازاین رو بود که فرهنگ ایران ، مسئله « بُن مردم » را فوق العاده اهمیت میداد. بُن انسان، درهرانسانی، آمیخته با اوست ، نقد اوست . مسئله فرهنگ ایران ، فقط آشکارساختن و پیدایش این بُن، یا گنج نهفته ولی نقد دراوست . انسان، به خدا ، به سعادت ، به حقیقت ، به آسمان ، به بهشت ، حامله هست ، و فقط مسئله زایانیدن این خدا ، این سعادت ، این حقیقت ، این آسمان ، این بهشت ازانسان است . همین اندیشه است که سپس نزد مولوی ، عبارتهای گوناگون یافته است :
درون تست یکی مه ، کزآسمان خورشید
ندا همی ُکندش کی منت غلام غلام
زجیب خویش بجو « مه » ، چو موسی عَمران
نگر به روزن خویش و بگو سلام سلام
این ماه درون، همان سیمرغ یا ارتافرورد یست که درتصویر بُن انسان درفرهنگ ایران است . سیمرغ و رام و بهمن که بُن زمان و گیتی وجان باشند ، بُن موجود ونقد ، درهرانسانی هستند . سیمرغ که همان مُشتری است ونامش در انسان ، فروهر است ، سعد اکبر است ، و« رام » که همان زُهره است و روان انسان میباشد ، سعد اصغراست . به عبارت دیگر، اصل همه سعادتها ، بُن انسانند . این ، یک تشبیه شاعرانه و دینی اسلامی نیست . این اندیشه بکلی ، نفی اسلامست ، چون نفی پدیده آخرت و وعده به آخرت و ونفی دیدار الله درآخرت است .خدا، درانسان ، نقد است. به همین علت هست که مولوی میگوید :
زآنکه صوفی در دم نقد است مست
لاجرم ، ازکفرو ایمان ، برترست
ایمان به الله یا یهوه یا پدرآسمانی داشتن ، برضد نقد بودن خداست. کفر، ایمان داشتن به الهی دیگراست ، و همه این الاهان ، درانسان، نقد نیستند . اینست که « نقد بودن » ، برای مولوی معنای بسیار ژرفتری دارد که برای « عمر خیّام » . برای خیام « چیزی نقد است که دردمی ازانسان میگذرد
برخیزومخور غم جهان گذران خوش باش و دمی بشادی گذران
ولی نقد ، در اندیشه مولوی ، همان وجود اصل سعادت درخودانسانست که گذشتنی نیست
نقد حال خویش را گر پی بریم هم زدنیا هم زعقبی برخوریم
تا « اصل یا بُن انسان » درتن ِخود انسان هست ، انسان ، جشن نقد در زندگی درگیتی دارد . این پدیده را درفرهنگ ایران ، جشن عروسی سیمرغ ( فروهر= ضمیر= مرغ چهارپر) با آرمئیتی (= تن) میدانستند . همچنین همزیستی انسان با زمین ویا گیتی ، هرروز جشن عروسی تازهِ انسان، با زمین و گیتی شمرده میشد . دراینجا مولوی ، اندیشه بزرگ فرهنگ ایران را ، برای مصالحه با شرع اسلام ، پس میراند ، با آنکه در تناقض کامل با اندیشه « تک جهانی و تک وجودی » خود او قرارمیگیرد .
ندارسید به جانها که چند می پائید
بسوی خانه اصلی خویش بازآئید
چه قاف قربت ما ، زاد وبود اصل شماست
بکوه قاف بپرید خوش ، چو عنقائید
زآب وگل ، چو چنین کُنده ایست برپاتان
بجهد ، کُنده زپا ، پاره پاره بگشائید
البته مولوی اگرتن به چنین تنافض فکری نمیداد ، مجبور به « نفی پدیده آخرت و عقبی » بود که ستون تزلزل ناپذیراسلامست.
درفرهنگ ایران ،انسان ، در« گیتی = دنیا » ، همانسان در« خانه اصلی خود» هست که درآسمان که امتداد همین جهانست .
هم خدا،دربُن انسان،خانه دارد،وهم گیتی وانسان، خواهروبرادر( =همگوهرند) همند و هم زن وشوهرهمند .شاد زیستن در دنیا ، دین انسانست . این « خوارشماری گیتی » ازکجا آمد ؟ چرا ، دنیا جایگاه رنج و درد شد ؟ چرا ، انسان ، ازجشنگاه همیشگی زندگی ، طرد و تبعید شد ؟ چرا ، شادی وخوشی در دنیا ، فریب شد ؟ چرا زندگی درگیتی بنا بر قرآن ، غرورشد ؟ در قرآن ( 3-185) میآید که « وما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور» . زندگی دنیائی ، غیر ازکالای فریب نیست . اصلا به دنیا ، غرور یعنی فریب گفته میشود . غرور ، نام خاصه شیطان است ( منتهی الارب + اقرب الموارد ) . غرور، نام دیو فریبنده است ( مهذب الاسماء ) . پاسخ به این چرا ها ؟ اینست که این ادیان نوری ( یهودیت + مسیحیت + اسلام + الهیات زرتشتی ) همه دراین اندیشه بودند که « شادی وسعادت وطرب » را ، فقط « پاداش اطاعت از الاهان خود » بدانند ، و درد را ، مجازات وکیفر طغیان از خواستهای الاهان خود . شادی وخوشی ، نباید « روند شکوفائی مستقیم و بلاواسطه ِ گوهرانسان درگیتی » باشد . شادی ، نباید « نقد زندگی» باشد . شادی ، چیزیست که خدا، به انسان ، موقعی میدهد که ازاو اطاعت کند . شادی دادن ودردناک کردن درگیتی ، ابزار ِ « تنفیذ قدرت الله و پدر آسمانی و یهوه » میگردند . اینست که شادی و جشن را، ازنقد بودن درزندگی میاندازند ، و درتصرف خود درمِیآورند. هم داستان « آدم وحوا » درتورات و تبعید و طرد آنها از باغ عدن ، استوار براین اندیشه است ، و هم داستان « جمشید » درشاهنامه ، که موبدان زرتشتی درراستای الهیات خود تغییرشکل داده اند ، استوار برهمین اندیشه است . جمشید درفرهنگ زنخدائی ایران ، نخستین انسان ، و بیان فطرت انسان بوده است . دراین ادیان ، شادی وجشن ، باید از الاه ، داده شود ، چون اوتنها مالک شادی وسعادت است ، و دیگر شادی ، « رابطه گوهری با پیدایش مستقیم ازانسان در زندگی درگیتی » ندارد . بدینسان ، درد و رنج را ، نقد زندگی درگیتی میسازند . اگر انسان ، ازچیزی دردنیا ، شاد وخوش میشود ، همه فریب ( غرور) است . آنچه انسان در زندگی درگیتی ، شادی می پندارد ، همه دروغست . اگر جمشید ، سنگهای قیمتی را برای زینت انسان کشف میکند ، این شادی ، فقط فریب است . اگر بوهای خوش را ازگیاهان کشف مکند ، این گونه شادی ، فقط فریب است . اگرجامه های زیبا میبافد تا انسان بپوشد ، همه زینت و فریب هستند . اگر با کشف داروها ازگیاهان ، درد ها را میکاهد و بیماریها را چاره میکند ، این شادی ، فقط گذرا و فریب است . آنچه جمشید ، که بُن هرانسانیست، شادی و خوشی می انگارد ، گستاخی میآورد ، اینها سبب میشود که او برخود ببالد و باد به خود بیندازد و دچارکبرو نخوت شود و « منی بکند » و بگوید این منم که این جشن زندگی را درگیتی آفریدم ، و آنگاه ، ادعای اینکه خدا ، تنها شادی بخش است ، و درآخرت ، بکسانی که از او اطاعت کرده اند ، سعادت اخروی میبخشد ، انکار میکند . شادی وجشن وسعادت فقط در مالکتانحصاری ِ یهوه و الله و پدرآسمانی و اهورامزداست، که آنهم پس ازمرگ ، به کسانیکه سراسرعمر ، به رغم همه دردها از آنها اطاعت کرده اند ، «عنایت» کرده میشود . اکنون یکبارازاین دیدگاه ، که جشن زندگی ، علت گستاخی وبی اندازه خواهی انسان شده ، که به سرکشی از خدا انجامیده ، و نتیجه اش طرد و تبعید از« جشن زندگی» بوده است و میباشد ، داستان جمشید را درشاهنامه میخوانیم ودرآن تاءمل بیشتر میکنیم .
جمشید ، اندیشه جامه میکند که زمانه بدوشاد و اونیزشادمیشود
زکتان و ابریشم و موی وقز قصب کرد پرمایه دیبا وخز
بیآموختشان رشتن و تافتن بتار اندرون پود را بافتن
چوشد بافته شستن و دوختن گرفتند ازو یکسر آموختن
جامه های زیبا و پربها برای پوشیدن فراهم کرد .سپس مردمان را به تخصص در پیشه های گوناگون گماشت . نام های این پیشه ها همه به « یان » ختم میشوند که نشان میدهند ، همه پیشه ها ، خودرا به سیمرغ نسبت میدهند، و طبعا همه خودرا ازیک تبارو گوهرمیدانند ، و هیچگونه مسئله امتیازطبقاتی درمیان نیست . ازاینگذشته در اوستا بارها میآید که جمشید ، « جامعه بیرشک » ساخت . درجامعه ، موقعی رشک نیست که برابری طبقاتی باشد . ازاینگذشته فقط کشاورزان را ( نسودی ) بنام آزاده میستاید ، نه روحانیان را و نه ارتشیان را . سپس خانه و ایوان و کاخهای بلند و گرمابه میسازد و
زخارا گهرجست یکروزگار همی کرد ازاوروشنی خواستار
بچنگ آمدش چند گونه کهر چو یاقوت و بیچاده و سیم و زر
زخارا به افسون برون آورید شد آن بندهارا سراسرکلید
سپس برای زیباساختن زندگی
دگر بویهای خوش آورد باز که دارند مردم ببویش نیاز
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چوعود و چو عنبر ، چو روشن گلاب
مردمان نیاز به خوشبویه ها دارند تا ازآن کام ببرند. سپس به پزشکی پرداخت
پزشکی و درمان هر دردمند درتندرستی و راه گزند
وبالاخره کشتی برای سیر در کشورها ساخت و بالاخره تختی ساخت که
چون خواستی دیو برداشتی زهامون به گردون برافراشتی
البته این تغییر شکلیست که به داستان « معراج جمشید در بینش به انجمن خدایان برای همپرسی و دیالوگ با خدایان » داده شده است.
این پروازمعراجی ، را همان جشن نوروز میداند . و
چنین روز فرّخ ازآن روزگار بمانده ازآن خسروان یادگار
چنین سال سیصد ، همی رفت کار ندیدند مرگ اندرآن روزگار
زرنج و زبدشان نبود آگهی میان بسته دیوان ، بسان رهی
بفرمانش مردم نهاده دوگوش زرامش جهان بد پرآوازنوش
بدینسان جهان ، بهشتی میشود که درآن خوشزیستی ( خرداد ) و دیرزیستی ونامیری (= امرداد) واقعیت می یابد که اوج اندیشه « جشن زندگی » است . اینجاست که کبر و عجب و نخوت، جمشید را که نماد هرانسانی است فرامیگیرد و
منی کرد آن شاه یزدان شناس زیزدان به پیچید وشد ناسپاس
و دراین ناسپاسی و منی کردن است که میگوید
هنر درجهان ازمن آمد پدید چو من نامور تخت شاهی ندید
جهانرا بخوبی من آراستم چنان گشت گیتی که من خواستم ....
گرایدون که دانید من کردم این
مراخواند باید جهان آفرین
هنگامی انسان بتواند خودش ، شادی و جشن و خوشی درگیتی با خردش بیافریند ، گرفتاراین گستاخی و کبرو نخوت میگردد و ازتخت سرنگون ، و فراری میگردد ، و بالاخره بدست ضحاک ( که دراوقع اینهمانی با اهریمن دارد ) به دونیمه ارّه میشود . دراثر چیرگی اندیشه ِ قداست جان درفرهنگ ایران ، خدایان ایران ، خودشان ، کسی را شکنجه نمیکنند ، بلکه همیشه این کار رابه عهده اهریمن و دیوان میگذارند ، با آنکه اینان خود پیروان اهریمن هستند و طبعا هیچ اهریمنی ، پیرو خود را شکنجه نمیدهد . بدینسان جمشید، یا « انسان جشن ساز درگیتی » ، انسان بهشت ساز، گستاخ و متکبرمیشود، و ادعای خدائی میکند و کیفرش ، طرد از بهشتیست که خودش بدست خودش ساخته است.
این روایت ازجمشید در شاهنامه ، استوار براین اندیشه است که انسان ، نباید فکرش را به ساختن بهشت و جشن و شادی درگیتی بگمارد ، چون این کار، رقابت با خدا و شریک شدن با اهورامزداست . انسان باید شک به توانائی خرد و خواست خود در آفریدن شادی در گیتی بکند . خرد و خواست خود را ناتوان در آفریدن شادی وجشن وبهشت درگیتی بداند . با خردخود به آفریدن شادی درگیتی و بهشت سازی گیتی پرداختن ، طغیان برضد خداست . شادی و جشن وخوشی ، مستی و گستاخی و « بی اندازه خواهی » میآورد . گستاخی و بی اندازه خواهی انسان ، پیآیند مستقیم شادی و جشن است . آنچه شادی پنداشته میشود ، علت مطرودیت ازخدا وشکافتگی انسان به دوشقه میگردد . این « گناه انسان » است که بخواهد با « خرد و خواست خود » ، درگیتی ، جشن وشادی همیشگی بیافریند . جشن شادی یا بهشت و خوشی ساختن ، خویشکاری خداست ، واوست که شادی را درتصرف دارد ، و به هرانسانی بخواهد میدهد ، و ازهرانسانی که بخواهد میگیرد . انسان، خودش ، نمیتواند شادی بیافریند . بدینسان ، گوهرانسان ، نازا درشادی میشود . شادی ، نقد کاروکردارو گفتارو احساسات و اندیشه های خود ِ او نیست . واژه « منی کردن » که درداستان جمشید بکار برده میشود ، اساسا به معنای « اندیشیدن بر پایه جستن و آزمودن » است . درست این واژه است که معنای « کبرونخوت » پیدا کرده است . انسان ، نباید درجستجو بیندیشد ، وگرنه ، خود را « اصل » یا «خدا» ، احساس میکند . « من »، که همان مینو باشد ، تخمیست که درجستجو و آزمودن و اندیشیدن ، میروید ، و « مینو= بهشت » میشود . واژه « من بودن و منی کردن »، که درخود، شادی نقد در اندیشیدن و جستن درباره زندگی داشت، ناگهان صدوهشتاد درجه تغییر معنا میدهد، و کار اهریمنی میشود . در اندیشه آفریدن شادی و جشن بودن ، تجاوزکردن خرد و خواست انسان ، از اندازه خود است .
موبدان زرتشتی ، سرسختانه با شادی نقد ، با بهشت نقد درگیتی ، پیکار کرده اند ، تا شادی را پیآیند « کردارانسان طبق خواست اهورا مزدا » بسازند . همین کاررا یهودیت و مسیحیت و یهودیت نیزکرده اند ومیکنند . سکولاریته ، درست جنبش برای نقد کردن شادی وجشن و خوشی درکارکردن و اندیشیدن انسان درگیتی وآبادکردن گیتی و پرورش زندگی انسانها درشادی درگیتی است . دراین داستان جمشید،درست نمودارمیشودکه آنچه جمشید(=انسان ) شادی درگیتی پنداشته است ، چیزی جز ریشه مطرودیت او ازبهشت وازجشن نیست.این اوج جشن او درنوروز(بُن ِ نوشوی درگیتی )، تبدیل به « طرد و تبعید » و « آوارگی » و « درد ِ ازهم شکافته شدن » میگردد . « طرد ازشهرو اجتماع » درآن زمان ، بدترین عذاب و شکنجه بود . بدینسان ، بزرگترین گناه انسان ، ساختن بهشت و « شهرخرّم » با خرد و خواست خود درگیتی میشود . ایجاد شادی درگیتی با خرد انسان ، بزرگترین جرم و گناهست. بزرگترین گناه انسان ، دوستی کردن با حواس است که فقط « شادی را نقد میخواهند » . بزرگترین گناه ، آنست که مردمان ، حواس را بنیاد معرفت حقیقی بدانند . بزرگترین گناه ، آنست که حواس را گرانیگاه زندگی بسازند ، چون حواس از « نسیه آخرت » روبرمی تابند . بزرگترین گناه ، تکیه کردن به خردکاربند است که به هرچه میتواند بیازماید اعتماد میکند، و طبعا خردکاربند، نمیتواند « وعده شادی پس ازمرگ » را بیازماید . بالاخره بزرگترین گناه ، یقین ازاین اندیشه بنیادی فرهنگ ایرانست که « هرچیزی هست که دررقص است » . معنای مستقیم این اندیشه ، آنست که « جنبش و موسیقی که باهم آمیخته باشند ، اصل زندگی کردن است » . درکردارو اندیشه و گفتاری که آهنگ و رقص نیست ، کردارو اندیشه و گفتاربی معنائیست . بهشت، درچنین کردار و اندیشه و گفتاری ، نقد است .
این تحول یابی ناگهانی « جشن» به « دوزخ مطرودیت و آوارگی و تهدید همیشگی به کشته شدن » در داستان جمشید ، گواه برآنست که « دنیا =گیتی » ، غیرقابل اعتماد است ، و نمیتوان به آن دل سپرد وبه آن مهرورزید . دنیا یا گیتی ، دورواست و « چنگ وارونه میزند » ، که درفرهنگ ایران ، نشان نبود « راستی دردنیا» است ، و این بدان معنا بود که دنیا ، اهریمنی است و فاقد اصل خدائیست که آنچه درنهانش هست ، درپیدایشش نیزهمانست . انسان در دنیا ، همیشه با دوروئی ، با ریا ،با واژگونه سازی ، با مکروخدعه کار دارد . انسان همیشه با جنگ، کار دارد ، ازاین رو انسان در گیتی همیشه « درد » می برد ، ودر الهیات ِ زرتشتی ، شادی را فقط اهورا مزدا درگیتی میآفریند ، تا فقط این درد گوهری را بکاهد . دنیا ، درظاهرزیباست ولی درباطن ، زشت است . درظاهر، جوانست ، ودرباطن ، پیر و عجوز . درظاهر، مهراست و درباطن ، کینه . درظاهرسپید است و درباطن سیاه . درظاهر، پرورنده است و درباطن ، گزند آور. درظاهرسودمند و درباطن زیانمند . دنیا ، اهریمنیست که چنگ واژگونه میزند ، و تنها راه چاره آنست که با ان همیشه نبرد کنیم و برآن چیره شویم . ولی درفرهنگ اصیل ایران، گیتی یا دنیا ، کسی جز سیمرغ یا شاه پریان یا عروس جهان نبود . جای بسیارشگفتست که درست بهترین گواه درباره آن ، درخود زبان عربی باقی مانده است . همه نامهای گوناگون که درعربی به دنیا داده شده است وتا امروز باقیمانده است ، گواه براینند که دنیا ، نام همان سیمرغ یا پری است ، که عروس انسان شمرده میشد ، و زندگی ، چیزی جز جشن عروسی روزبه به روز، و آن به آن ، با او بود ، و انسان همیشه نو به نو « نقد وصال » را با خدا ، درچهره ِ« گیتی اش » داشت . پیش ازآنکه به بررسی این نامهای « دنیا » درعربی پرداخته شود ، مسئله « فریبا ساختن دنیا » در هفتخوان رستم در خوان چهارم دنبال کرده میشود . الهیات زرتشتی ، میبایستی « شادی های گیتی » را که در « عروسی انسان با عروس جهان » بیان میشد ، پوچ سازد ، و نشان دهد که این خدا ، درست وارونه آنچیزی هست که مینماید . اگرچه نام او ، شاد و خرّم و فرّخ و ... است ، ولی درگوهرش ، زشتی و سیاهی و شومی وستیزندگی است . درخوان چهارم ، رستم با این خدا روبرومیشود ، و دراین خوانست که دراصل ، جشن وصال او با این خدا بیان میشده است ، ولی در روایتی که درشاهنامه مانده است ، و از موبدان دستکاری شده است ، نشان داده میشود که او « اصل فریب ، اصل دوروئی » است . پس ازآنکه رستم ، سرود خودرا با زخم رود میخواند :
به گوش زنی جادو آمد سرود همان ناله رستم و زخم رود
بیاراست رخ را بسان بهار و گرچند زیبا نبودش نگار
بررستم آمد پر از رنگ وبوی بپرسید و بنشست نزدیک اوی
تهمتن به یزدان نیایش گرفت برو آفرین و ستایش گرفت
که در دشت مازندران یافت خوان می و رود، با میگسارجوان
ندانست کو جادوی ریمن است نهفته به رنگ اندر، اهریمنست
یکی طاس می برکفش برنهاد ز دادار نیکی دهش کرد یاد
چو آواز داد از خداوند مهر دگرگونه برگشت جادو به چهر
روانش گمان ستایش نداشت زبانش توان نیایش نداشت
سیه گشت، چون نام یزدان شنید تهمتن سبک چون بروبنگرید
بپرسیدوگفتش چه چیزی بگوی برآنگونه کت هست بنمای روی
یکی گنده پیری شد اندرکمند پرآژنگ ونیرنگ وبند و گزند
میانش به خنجربدو نیم کرد دل جاودان را پر ازبیم کرد
اینکه « رخ او مانند بهار آراسته » است ، نهفته به رنگ اندر، اهریمن است . اوست که با اکراه از نیایش خداوند مهر، که البته نام اصلی خو اینخدا هست « دگرگونه برگشت جادو به چهر» . سیه گشت چون نام یزدان شنید . و رستم ازاو میخواهد که روی حقیقی اش را بنماید : برآن گونه کت هست ، بنمای روی و بالاخره او ، یکی گنده پیری شد اندر کمند پرآژنگ و نیرنگ و بند و گزند .
و اینکه درآغاز میآید که « رخش، مانند بهار آراسته بود » ، چون « بهار» یکی از نامهای او بوده است .« بهار» دراصل « ون گره » و « ون هره » است( یوستی ) که به معنای « نای به = سیمرغ = ارتافرورد » است .« گراو» و «هره» که پسوند بهار= ونگره +ون هره هستند ، به معنای « نی » است ، و پیشوند « وان » به معنای « وانگهوئی = بِه » است . بهار، نای به ، یعنی فصل سیمرغست . معبد نوبهار نیز که متولیانش برمکیها بودند ، نیایشگاه ِ همین نای به = شاد = فرّخ = خرّم بوده است، وهیچ ربطی به بودائیان ندارد . چرا این خدا ، اینهمانی با گیتی داده میشد ؟ چرا این خدا ، عروس جهان نامیده میشد ؟ چرا همه مردمان ، داماد او بودند ؟ زیستن دردنیا ، اندیشیدن و عمل کردن در دنیا ، همه بیانگر« وصال با این خدا و گرفتن جشن عروسی با این خدا » بود . هرکاری در دنیا ، مهرورزی با خداست که مجموعه همه جانها ( جانان ) است .
زیستن با چنین عروسی ، هرآنی ، شادی نقد است . هرکاری و اندیشه ای در دنیا ، مهرورزی و وصال با سیمرغست . برای آنکه اندیشه « ثواب و عقاب در آخرت » تنفیذ شود ، میبایستی « شادی نقد وجشن نقد دراین دنیا » ازهرعمل و گفته و اندیشه ای حذف گردد ، چون ازاین پس ، شادی وجشن ، فقط به ازاء پاداش عمل و گفته و اندیشه است که درتصرف الله یا پدرآسمانی است . پس باید « شادی دردنیا » ، فریب باشد ، و حواس ، که این شادی نقد را به ما میدهند ، مارا در حقیقت این شادی، گمراه میسازند . مسئله دوروئی و « واژگونه باشی دنیا » یا « فریبا بودن دنیا » ، بلافاصله « در رابطه انسان » با « حواسش » بازتابیده میشد ، چون « حواس » ، « معیارنقد بودن شادی در زمان » هستند . بوئیدن و دید ن و « شنیدن موسیقی » و بسودن و مزیدن ، گرانیگاه و صادقترین گواه بر « نقد بودن شادی و خوشی » هستند . به ویژه « بسودن » که در همآغوشی و همبوسی و عشق ورزی ، بهترین چهره خود را می یابد ، فریباترین پدیده دنیا میگردد . اصلا دربندهش ، عالم جسمانی را « تنکردی » مینامد ، چون « تن » ، به معنای « آلت تناسلی زن » است . به همین علت درتورات و قرآن ، آدم و حوا دراثر یافتن بینش ، نخست « آلات تناسلی خود » را از الاه ، پنهان میسازند . این ابزارتناسلی که بیان اوج شادی نقد ،ازحس بسائی هستند ، حق انحصاری ِ یهوه و الله را ، در « شادی وجشن بخشی درآخرت و ملکوت ، یا شادی به شکل پاداش الاه » مخدوش ومتزلزل میسازند .
مسئله فریبا بودن یا دورو بودن دنیا ، تبدیل به « مسئله غیرقابل اعتماد بودن حواس» میشوند . معرفتی که از « حواس برمیآید که رابطه بلاواسطه و مستقیم و نقد با دنیا دارند ، از دید سکولاریته ، معرفت بنیادی انسان » شمرده میشود ، و طبعا با « معرفتی که با آخرت بسودنی ناپذیر و غایتِ نادیدنی و نامزیدنی و نا آزمودنی کاردارد ، درتضاد است . البته درعرفان ایران ، حواس بویائی و بینائی و « شنوائی موسیقائی» و مزیدن، همیشه بنیاد معرفت حقیقی ، باقی نگاهداشته میشوند ، و نقش مهمی را در یافتن حقیقت بازی میکنند . شنوائی موسیقی ، شنیدن حقیقی است ، چون « شادی نقد و بلاواسطه » دارد ، برعکس حس شنوائی در « شنیدن در شکل خبر و منقولات دینی و .... » ، بیان یک تجربه نقد انسانی نیست . همچنین پدیده « مزیدن » در ابطه با« باده نوشی » که بیان پیدایش معرفت از انسان شمرده میشد ، هرچند که این مزیدن و نوشیدن « باده روحانی و معنوی » نیز شمرده شود . با « تشبیهی و تمثیلی فهمیدن همه پدیده های حسِّی » ( باده نوشیدن ومزیدن + بوئیدن + دیدن + بسودن ، وکاهش ِصطلاحات برخاسته ازآنها ، به نماد و نشانه ( symbol ) کاهش می یابند و درواقع ، منکر واقعیت و دنیا وحسّ میگردند . این اصطلاحات درظاهر ، حسّی هستند، ولی درباطن، معنوی یا « فرادنیائی » هستند . درک تشبیهی و تمثیلی و « کنایه گونه » ، فهمی در راستای همان « بی ارزش سازی رابطه نقدی خرد و حواس با دنیا ست . فهم تشبیهی پدیدهای حسی و دنیوی ، راه را برای عدم صداقت میگشاید ، و این بیصداقتی ، نام معنویات و روحانیات میگیرد . درک تشبیهی ، برای پرش وجهش ناگهانی ازحس و دنیا ، به جهانی بریده وجدا ازحس و از دنیا میگردد . حواس ، فقط تخته پرش ، از قفس تنگ دنیا ، به جهان بازمعنویات میگردد . درخودِ حواس ، دیگر « شادی نقد + جشن نقد ، که گشودگی و تحول یابی باشد » نیست ، بلکه حواس ، زندان تنگ و پوچی هستند. این جداسازی « جشن وشادی نقد از عمل و اندیشه انسان » برای جهانی دیگر که درآن ، شادی ، ملک انحصاری الاهی است، و اوست که آنرا میبخشد یا امتناع از بخشش آن میکند ، یک کار ضروریست . ودرست سکولاریته ، جنبش ِ بازگردانیدن این « نقد بودن ِ شادی یا درد ، درخود عمل و اندیشه انسان» است . شادی ودرد ، ریشه درخود عمل و اندیشه انسان دارد . البته این چهره ای دیگر ازهمان اندیشه اصالت انسانست که این ادیان نمی پذیرند . برای آنکه پیوند این دو پدیده روشن گردد ، داستان بیرون افکندن آدم وحوا از بهشت( جشنگاه زندگی )، در سوره بقره آورده میشود .
وقلنا یا آدم اسکُن انت و زوجک الجنة و کُلا منهما رَغَدا حیث شئتُما ولاتقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین .فازلّهما الشیطان عنها مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدوَا و لکم فی الارض مستقرّ ومتاع الی حین . فتلقّی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انّه هو التواب الرحیم قلنا اهبطوامنها جمعیا فاما یاءتینکم هُدی فمن تبع هدای فلاخوفُ علیهم ولاهم یحزنون و الذین کفروا و کذّبوا بآیاتنا اولئک اصحاب النّارهم فیها خالدون .
« ما که الله باشیم به آدم گفتیم توبا جفت خویش دربهشت ساکن شو و بخورید ازآن ، فراوان و باعیش فراخ ، هرچه که میخواهید ولی به این درخت نزدیک نشوید که اگرازآن بخورید ، ازستمکاران میباشید . پس شیطان آیشانرا گمراه کرد وازطاعت بگردانید ، پس ایشان را درآنچه از شادی ونازبودند ، بیرون آورد و گفتیم هبوط کنید، وازاین به بعد دشمن یکدیگرخواهید بود ، و ازاین پس مقرشما در زمین است تا رسیدن به « حین » ازآن متمع شوید .
پس آدم از رب خود سخنانی فراگرفت و بسوی او توبه کرد که اوست خداوند توبه پذیر . پس گفت همگنان ازبهشت فروروید و اگر ازمن بشما هدایتی بیاید ، هرکه ازآن هدایت پیروی کند ، براو بیمی نیست و فردا هیچ اندوهگن نباشد و کسانیکه کافرشوند وآیات مرا دروغ بدانند ، آنان جاودانه از دوزخیانند » .
الله ، آدم و حوا را دربهشتی که خودش خلق کرده، ساکن میسازد . دراین بهشتی که ازآن الله است ، آنها میتوانند هرچه میخواهند بخورند و زندگانی شاد و فراخ داشته باشند ، بشرط آنکه به یک درخت نزدیک نشوند و ازمیوه آن نخورند . دربهشت الله ، هنگامی میشود زیست وشاد بود ، که طبق امراو رفتارکرد .وگرنه انسان، ظالمست . شیطان آدم وحوا را به خوردن ازآن درخت ، یعنی سرکشی ازحُکم الله اغوا میکند و ستمکارمیشود ، و الله بدانها میگوید که با چنین طغیانی باید ازاین شادی و عیش و فراخی دست بکشید، و ازاین پس به زمین « هبوط » کرده و درآنجا زندگی کنید . با این هبوط از بهشت است که عداوت ودشمنی میان شما آغازمیگردد . دربهشت که جشنگاهست ، دشمنی وکینه نیست . و پس ازهبوط ، کسانی برای هدایت شما میآیند که اگرازآنها تبعیت کنید ، هیچ بیمی واندوهی نخواهید داشت و لی اگر از پیروی و اطاعت آنها سرپیچی کنید ، جاودانه در آتش دوزخ خواهید سوخت . بهشت وشادی و فراخی وعیش ، فقط با استوارماندن در اطاعت الله ممکن است ، و هرچند که توبه آدم پذیرفته میشود، ولی زندگی هبوطی بر زمین ، براین اصل استوار میگردد که شادی و خوشی ، بشرط « تابعیت ازهدایت الهی » پس ازمرگ درآخرت بهره آنها خواهد شد .
پیوستن ثواب کاردرآخرت ، برای کاری که دراین دنیا میشود ، که نسیه کردن پیآیند کارمیباشد ، تنها « منوط به داوری کارانسان از الله » ، و دادن شادی پس از این داوری، نمی باشد . بلکه این اندیشه ، گستره پهناورتری نیز می یابد . انسان، ازاین پس ، همیشه باید ازچشم دیگران به کارهای خود بنگرد . هرچند این شیوه داوری ، و رسیدن به شادی به کردارپاداش ، از الله و یهوه و پدرآسمانی آغازمیشود ، ولی انسان درمی یابد که درآغاز، باید همیشه ازچشم قدرتمند و حکومت و سازمان دینی حاکم براجتماع ، اعمال و افکار و احساسات خود را داوی کند . به عبارت دیگر، خود ، میزان داوری اعمال و افکار خود نیست ، بلکه این حکومت و حاکم و .... است که دراثر داوریشان میتوانند ، اورا شاد سازند . ولی فرهنگ ایران ، شادی وخوشی را بر« معیارومیزان بودن خود انسان » ، یا براصالت بینش خود انسان میگذارد ، و هفتخوان رستم ، باقیمانده چنین گونه « خود اندازه بودن و خود پیمانه بودن است » که از« تصویر بُن انسان » درفرهنگ ایران برمیخیزد .
سنجش « قصه آدم وحوا درقرآن و تورات » ، با « داستان بهشت سازی جمشید درگیتی » ، بیان دو گونه تجربه متضاد از« شادی وخوشی » است . درقصه آدم درقرآن ( که دربالا آمد ) الله است که بهشت یا خلد ، یعنی جشنگاه و شادی را خلق کرده است ، و این جشنگاه و سرچشمه شادی ، مُلک اوست. الله است که به آدم ، امکان سکونت دراین جشن وشادی را میدهد . ولی این جشنگاه وشادی ، مشروط به اطاعت و تابعیت از امرالله است . ازیکسو به او اجازه داد میشود که ازهمه درختها بخورد و عیش وناز و فراخی داشته باشد ، و ازسوی دیگر، خوردن ازیک درخت به او تحریم میشود . وشیطان اورا به خوردن ازاین درخت اغوا میکند . شیطان که نام « مار» هست ( مارو مر، هم نماد باززائی و نوشوی وهم نماد ِ معرفت بود ، چنانکه واژه مرmar در کتاب یوستی به معنای بیاد خود آوردن + شناختن است . « شیطان » ، همان واژه « شیاته shiyaati-shyaataادی میباشد . پس شیطان ، که شادی و بینش میباشد هست که اورا به خوردن ازدرخت شادی زا و بینش زا و جان افزا فرامیخواند . ولی نیت الله و یهوه ،این است که انسان، خودش ، اصل شادی نگردد . شادی ، بیان « خود زائی و خود روئی » یعنی اصالت است .درشادی که زایش وجوداست ،انسان ، معیار و اندازه خودش میشود . پس یهوه و الله و پدرآسمانی ، « بهشت بدون آزادی » به انسان میدهند. فقط جائی که ازقدرت اطاعت میشود ، شادی وجشن و بهشت است . ولی مفهوم بهشت و اطاعت،باهم متضادند . درفرهنگ ایران ، بهشت ، جائیست که انسان ، اصالت دارد،و خودش ، معیارعمل و اندیشه و گفتارخودش هست . اینست که دیده میشود ، این جمشید است که با خرد و خواست خود ، شادی وبهشت را برای خود میآفریند . اساسا سائقه شادی وجشن سازی انسان ، برضد تنگسازی آزادی،یا سلب آزادی در اطاعت از هرقدرتی است . انسان ، بهشت وشادی را موقعی بهشت و شادی میداند که درآن ، شادی،بپاداش عملی که منطبق با معیار خوب وبد قدرتمندیست نباشد . بلکه شادی با میزان خود بودن درعمل ، با اصالت خود ارتباط داشته باشد . به عبارت دیگر، بهشت یا شادی ، جائیست که آزادی باشد ، و آزادی جائیست که اصالت انسان درخود معیاربودن ، پیدایش یابد . درفرهنگ ایران ، نخستین انسان فرهنگ زنخدائی ، با خرد و خواست خود ، همان گیتی یا دنیا را تبدیل به بهشت و جایگاه شادی میکند . الهیات زرتشتی که میخواست شادی را پاداش عمل طبق خواست اهورامزدا سازد ، ودرفرجام این شادی را به او بدهد ، با « تصویر بهشت سازی جمشید به کردار نخستین انسان » مخالف بود . ولی تصویر جمشید میان مردمان ، فوق العاده محبوب بود . این بود که در داستان شاهنامه 1- اورا از نخستین انسان بودن انداختند ،چون نخستین انسان ، بُن یا فطرت انسان را بطورکلی معین میسازد . اورا به مقام شاهی ازشاهان تنزل دادند . 2- دراین داستان ، مانع بهشت سازی او دردنیا نشدند ، چون اینها،تصویر مدنیت سازی برای ایرانیان بود . فقط با دستبرد دراین داستان ، بززگترین گناه را ، ساختن بهشت و شادی درگیتی ، با خرد و خواست خود انسان کردند . بزرگترین گناه انسان ، ایجاد شادی درگیتی با خرد و خواست خود است . « مستی شادی ، انسان را شیطانی میکند » . انسان نباید خردش را به ساختن بهشت و جشن وشادی در گیتی بگمارد، چون این کار، به معنای « خدا شوی » ، و همتا و همال اهورامزدا شدن است . شادی ، شیطان است . شادی ، فقط بخشش وهدیه خدا در پاداش عمل و اندیشه است،و ازخود عمل و اندیشه انسان ، مستقیما و بلاواسطه پیدایش نمی یابد . وهمین جاست که پدیده ِ سکولاریته در تجربه شادی ، معین میگردد . سکولاریته ، براین تجربه استواراست که شادی ، ازعمل واندیشه و گفتارانسان ، بلاواسطه و مستقیم ، درهمین گیتی بطور نقد ، پیدایش می یابد.اگر در واژه ها دقت شود ، همه این تحولات انسانی درآنها باقی مانده است . همان گفته محمد که « دنیا جزمتاع غرور هیچ نیست وماالحیوة الدنیا الا متاع الغرور قرآن 3|185 » واژه غرور، این تحول تجربه انسانی را نگاه داشته است . غرور، هرچند به فریبنده ترجمه میشود ، ولی دیده میشود که غرور نام « شیطان » یا « دیو فریبنده » و « دنیا » هم هست . معانی دیگری که غرورپیدا کرده است ، تکبرو نخوت و عُجب و به خود بالیدن و خود را بلندکشیدنست . ولی معنای اصلیش درلغت نامه هنوز باقی مانده است . غرور ، میان دوران را گویند .مانند شکافها بین گوشتهای رانها – لغت نامه دهخدا » . پس غرور، همان واگینا وزهدان ومادینگی ( دین دراوستا ) وشرمگاهست که آدم وحوا ، درخوردن از درخت ممنوعه ، پوشیدند تا یهوه و الله آنرا نبیند ، چون اصل شادی دردنیا و دنیا شمرده میشد . پس غرور ، معرب واژه ایرانی « غرو + اور » است،که به معنای « زهدان نای » میباشد. درمهذب الاسماء دیده میشود که غرور به معنای « دَنه » است . این واژه چیزی جز همان واژه « دئنه daena » اوستائی نیست که دارای معانی 1- اصل مادینگی 2- آبستن 3- بینش 4- دیوانگی (=وج شادی ) میباشد،و نام خود سیمرغ یا شاه پریان یا « شاد = شیاته = شیطان » است . دنیا که دنه باشد ، غرور است . دنیا درعربی همان واژه « دئنه daena » اوستائیست که درفارسی و کردی « دین و دن و دنه » شده است . درفرهنگ ایران ، هرچیزی « نمونه اعلائی » داشت که « رد ان گروه ازچیزها » خوانده میشد . مثلا هوم ،ردگیاهان ودرختان بود . هر درختی و گیاهی ، هوم شمرده میشد . مثلا « گئوسپنتا = گوسپند » رد همه جانوران بی آزار خوانده میشد . اسب و خوک و بزوگاو و آهو ..... همه گوسپند بودند . مثلا گرگ ، رد درندگان شمرده میشد . شیرو پلنگ ودرندگان ، ... همه گرگ بودند . همانسان ، رد شادی و خوشی ، همآغوشی و همبوسی و هم آمیزی مرد با زن بود . این شادی ، نمونه اعلای همه شادیها و خوشیها بود ، چون بیان « اصل آفرینندگی و شادی باهم بود » . هرجا مهراست، آفرینندگی وشادی نقد با هم است . پس دین که درعربی « دنیا » شده است، اصل زیبائی و آفرینندگی و شادی جدا ناپذیر ازهمست .
« دنیا » ، جایگاه مهر ووصال درطیف گوناگونش ،جایگاه همه شادیها و خوشیها بود . اینست که « دنه » همان معنای « غرور» را دارد . همین غایت شادی و نشاط و خوشحالیست که درالهیات زرتشتی و ادیان نوری ، کبرمیآورد و فریباست ، یعنی شادی حقیقی نیست ، و علت ناسپاسی وگستاخ شدن است . درست « دنه » هردو معنا را باهم میدهد . ازیکسو « دنه » ، به معنای صدا و زمزمه ایست که از غایت خوشی و نشاط خاطرازآدمی سرمیزند + خوشحالی و شادی و خرام و رفتار به نشاط + غایت نشاط و خوشی است ، ازسوی دیگر به معنای کبر و غرور است . ازسوئی « به دنه آوردن » به معنای نشاط و بطر و خوشی بیکران بخشیدن و سخت شاد و خوش ساختن است،و ازسوی دیگر ، به معنای ناسپاس شدن است که شدت فرح و نشاط میباشد ( معجم اللغة ) و گستاخی و نعمت دنیوی است . همان واژه « دین » و « دنه + دن+ دنا » است که درعربی « دنیا » شده است ودراصل همان معنای « جایگاه غایت شادی و نشاط را داشته است که دیوانگی هم خوانده میشده است » . همین دنیاست که در یهودیت و مسیحیت و اسلام ، جایگاه ننگ و عارساخته میشود .
« دنیا » ، جایگاه « هبوط » است . در آیه قرآن دیده شد که انسان ازخلد ، به ارض ، هبوط میکند . هبوط ، تنها به منتقل شدن ازیکجا به جای دیگر نیست ، بلکه معنائی درمقابل عروح و معراج دارد . انسان ، ازبالا ( جایگاه جشن و شادی ) فرود میآید ، بجایگاه نازل و پستی میآید ، به زیر میاید ، با بدی درمیافتد ، خوار میشود ، کوچک و ضعیف میشود،و بجائی تبعید میشود که بسیارکم بهاست . ودرست دراینجاست که بلافاصله عورت آدم وحوا ، که تااین زمان ظاهرنشده بود ، آشکار میگردد . این شادی ازآفرینندگی است که علامت هبوط انسانی است . این شادی ازآفرینندگیست که کم بهاترین متاع است ، این شادی از« جان آفرینی »است که خواری و بدی آن ، برای انسان آشکارمیشود . مالکیت انحصاری شادی و حق به شادی بخشی ، درست در رقابت آشکار با این اندام ، که دین = دنا = دنیا = غرور نامیده میشود ، قرارمیگیرد . دین ، نه تنها اصل آبستنی و زایندگی و آفرینندگی بطورکلی درانسان شمرده میشد ، بلکه به همانسان ، اصل پیدایش بینش ازخود انسان ( زایش بینش اصیل ازخودانسان)، شمرده میشد . دنیا نیز، همان « دین » ، همان سیمرغ بود. جای بسیارشگفت است که نامهای«دنیا»در عربی ، همه گواه براین هستند . درعربی ، به دنیا 1- ام سلمه 2- ام درزه 3- ام حباب 4- ام غول 5- ام وافر... نیز میگویند .


1- ام سلمه : یعنی سلمه مادر. سلمه همان sairima است که به معنای « سه نای » است ، و نام اسلام ، ازنام این زنخدا برخاسته است . سلم که برادرتور وباایرج و فرزندان فریدون هستند، همین نامست .
2- ام درزه ، به معنای مادرخیاطی است که به معنای آن بود که همه جهان را به هم میدوزد . درزی ، به معنای خیاط و سوزن است و ده رزه درکردی به معنای توده گیاه به هم بسته است که نماد عشق است .
3- ام غول ، به معنای « مادرُگل » است . غول ، همان گل است . البته گل بطوراخص ، گل سرخ میباشد که امروزه گل محمدی نامیده میشود و گل ویژه سیمرغست که رکردی « گولا سور» خوانده میشود .
4- ام حباب . حِباب ، به معنای با کسی دوستی کردن است . حُباب ، به معنای مار+ شیطان + دیو + دوست و دوستی است. ومارو شیطان ودیو، نامهای زشت ساخته شده سیمرغند. مرسپند ومارسپند ومرسین .. نامهای سیمرغند.
5- ام وافر . وافر همان واژه weaver انگلیسی وWeber
وبر آلمانی است. واف و واپ ، به معنای « بافتن » است و ام وافر، به معنای مادروسرچشمه به هم بافتن ، یعنی اصل عشق ومهر است. البته به معنای « سراینده سرود » هم هست ، چنانچه به بلبل ، زند باف یا زند واف میگویند.
دنیا ، مادرمهرواصل به هم بافی و به هم دوزی و خوشه ( گل ) و خوشی ، وجشن ( سه نای ) است . به عبارت دیگر اصل آفرینندگی و نو آفرینی و طبعا ،اصل جشن وسوروبزم است . آفرینندگی وجشن وشادی وخنده ازهم جداناپذیرند . اینها گواه برآنند که واژه « دنیا » درعربی همان واژه « دئنا » است که در فارسی « دین »، و درکردی دنا به دنیا،و دین، به بینش و آبستنی و دیوانگی (مستی ازشادی ) گفته میشود. پس دنیا ، همان دین یا همان خدائیست که در هادخت نسک ، خودرا ، اصل زیبائی و بزرگی و نیکی میداند ، و در درون هرانسانیست . واین خداست که « عروس جهان » نامیده میشود