Sunday, December 30, 2007

- 7 -

انسان ، زیباست
زیستن ، هنرزیباساختن گیتی است


منوچهرجمالی



http://www.jamali.info/secularity/index.php?page=secu5_2

نام جمشید دراوستا ، « جمشید زیبا » است . وارونه الهیات زرتشتی که کیومرث را نخستین انسان میشمرد ، جمشید ( جم و جما ) در فرهنگ زنخدائی ایران ( = سیمرغی )، نخستین انسان بوده است ، طبعا زیبائی ، فطرت جمشید است، که بُن همه انسانها ست . انسان درفرهنگ ایران ، زیباست ، چون چهار نیروی ضمیرش ، باهم همآهنگند . و این همآهنگی ، اصل آفریننده است . اینست که انسان ، میتواند گیتی ( = دنیا ) را زیبا ، یا همآهنگ سازد و سامان بدهد . این نیروی همآهنگسازنده درون انسان را که میتوانست گیتی را زیباسازد ، « نرسی » خوانده میشد ،که به اندازه ای زیبا بود که همه زنان ، دلباخته او میشدند ، وویژگی این زیبائی ، برهنگی اوست . با این نیروی زیبائی درهماهنگی بوده است که کیانیان ، جهان را میآرایند . انسان ، زیباست ، چون میتواند گیتی را زیبا سازد . این زیبا بودن تصویر نخستین انسان در فرهنگ زنخدائی ایران ، درشاهنامه ، بدین شیوه نمودارمیشود که ، جمشید ، ابتکار ساختن خانه و گرمابه ، ابتکار یافتن سنگهای قیمتی زیبا ، ابتکار یافتن خوشبویه ها ، ابتکار کشف پزشکی برای رهائی از درد و تندرستی ، ابتکار بافتن پارچه و جامه های زیبا را دارد . فطرت انسان ، جستن و یافتن زیبائی از درون شکم طبیعت است . خرد او ، کلید زایانیدن زیبائیها از طبیعت است . و این زیبائیها ، همه نماد لطافت حواس هستند . خوارزمیها ، بنا بر مقدمه الادب ، حواس را « اندام دانائی » میخواندند . خود واژه « اندام » ، به معنای « نظم و ترتیب » است . ولی در داستان جمشید در شاهنامه دیده میشود که حواس ، درواقع « اندام های شناخت زیبائی و بیرون آوردن زیبائی ها » از طبیعت هستند. هر حسی ، زیبائی ویژه ای را درگیتی کشف میکند، تا همه ازآن شاد شوند . این پیوند حواس ، با « شناخت زیبائی در گیتی » ، بنیاد مفهوم « مدنیت » در فرهنگ ایرانیست . اساسا ، واژه « مدینه و مدنیت » ، دراصل ، واژه « مدونات » بوده است که به معنای « ماه نی نواز» است ، چون ماه که یک نامش « خشتره» بوده است ، معربش همان « شهر » است، که درست همین معنای مدینه و مدنیت را هنوز نگاه داشته است . ایرانیها ، به شهر، ماه میگفته اند، و« ماد» که همان ماه باشد ، نام نخستین سلسله شاهان درایرانست . جمشید که نخستین انسان ایرانی است ، سازنده شهر و حکومت یا آفریننده مدنیت است . کسی است که نخستین بار« خشت » را که بُن مدنیت است ، اختراع میکند ( خشت و خشتره = شهرو حکومت وحاکم). برعکس آدم و حوا ، که از بهشت عدن که از آن یهوه یا الله است ، رانده میشوند ، نخستین انسان ایرانی ، بهشت و جایگاه جشن و شادی را خودش با خشت درگیتی ، میسازد . این پدید آوردن زیبائیها از طبیعت ، تا حواس ازآن شاد شوند ، بیان « مفهوم خاصی از زندگی » است ، که فرهنگ ایران از انسان زیبا داشته است . گیتی ، معدن و زهدان زیبائیها ست ، که انسان میتواند یکایک آنهارا با خرد و حواسش ، کشف کند ، چون حواس انسان ، تشنه زیبائیهاست . این تشنگی حواس برای کشف زیبائی ها در گیتی ، پیوند تنگاتنگ ایرانیان را با طبیعت و گیتی ، و ارجمند شمردن حواس نشان میدهد . در فرهنگ ایران ، انسان میخواهد که حواسش از درک زیبائی ها مست و سرشارشوند . در گزیده های زاداسپرم میتوان دید که ، یزش یا نیایش گیتی ، پروردن و آباد کردن آنست ( انسان باید گیتی را نیایش کند) . اساسا « روان انسان »، اینهمانی با زنخدا رام دارد، که متناظر با افرودیت یونانی و ونوس رومی و زِهره درعربی است . با این تفاوت که رام ، هم خدای شعر و موسیقی و رقص ، و هم خدای شناخت است . خدای زیبائی وشعرو رقص و موسیقی ، تبدیل به روان هرانسانی میشود . اینست که ایرانی، نیروی دیگر ضمیر را که « دین » خوانده میشد ، اصل همه زیبائی ها میدانست که انسان باید با چشمش ببیند ، واز دیدن آن مات و مبهوت شود . دین در فرهنگ ایران ، مفهومی بود که هزاران فرسنگ از مفهوم متداول دین در ادیان ابراهیمی ، فاصله داشت . دین در فرهنگ ایران ، همان « تخم زنخدا سیمرغ » است که در درونه هرانسانی است . این دین که نیروی زایش بینش از فرد است ، در شادیها ، در شنیدن موسیقی و شعر و در رقص واندیشیدن .. از انسان ، زاده میشود . وبا دیدن این زنخدا ( که همان دین است ) است که انسان مات و مبهوت و مست میشود، و سراپا عاشق زیبائی او میشود ، چون نمیتواند باورکند که چنین زیبائی ، که همچند همه زیبایان جهان زیباست ، در درون او بوده است . به عبارت دیگر ، اصل آفریننده زیبائی و بینش در درون خود انسانست ، و نیازی به پیامبری و رسولی و واسطه ای و ... ندارد . درواقع آئین زیبائی شناسی ، و شادی و شنگولی حواس ، از دریافت زیبائیهای درون انسانها ، دین شمرده میشود . بزبان امروزه این هنر زیبائی شناسی و زیبائی یابیست که دین بوده است . دین ، چیزی غیر از هنر زیباشاسی و زیبا دوستی و زایانیدن زیبائی از بطن خود و مردمان و طبیعت ، نیست . دین ربطی با امر ونهی و حکومت خلیفه و آخوند و فقیه و موبد نداشته است . دین ، مست شدن از شادی درک زیبائیها درخود و درگیتی و درهرانسانی بوده است . مسئله فرهنگ ایران ، کشف هنر زیستن در گیتی است . بهشت ، چیزی جز جستجو و یافتن زیبائیهای نهفته درطبیعت و پروردن آن نیست . چشم نیز برای آن اهمیت فوق العاده درفرهنگ ایران داشت ، چون ابزار « چشیدن » گیتی بود ، وبهترین گواه خود واژه چشم است . مفهومی که امروزه ما از دیدن داریم بکلی این برآیند را فراموش کرده است . برای آنها چشم ، حسی بود که زیبائی را که شیره و افشره چیزهاست ، میچشید و میمزید . دیدن خدا ، مزیدن و مکیدن و چشیدن خدا بود . اینست که ما درجدائی حکومت از دین ، فقط مفهوم ادیان ابراهیمی را از دین بکار میبریم ، و این مفهوم ، به کلی در تضاد با مفهوم دین در فرهنگ ایرانست. مشتبه ساختن این دو باهم ، ویران ساختن فرهنگ ایران است . در فرهنگ ایران ، این دین که بینش زایشی ( یعنی بیواسطه ) از فرد فرد انسانهاست ، زاینده حکومت و نظام است. چون جهان آرائی و شهرآرائی و کشور آرائی که درایران به « سیاست » گفته میشود، به معنای نظمیست که گوهرش زیبائیست ( آراستن = زیبائی و نظم ) .

Tuesday, December 25, 2007

- 6 -

تضاد کفر وایمان ( دارالحرب و دارالسلام )
جنگ اهورامزدا با اهریمن
پیآیند خشونت و خرفتی حواس هستند


منوچهرجمالی


http://www.jamali.info/secularity/index.php?page=secu4_2

کسانی، حواس را خوارشمردند، و طبعا با آن ، « جسم » را تحقیر کردند که خودشان ، « لطافت حسّی » نداشتند ، و از پرورش لطافت و ظرافت حواس انسانی بیخبر بودند ، و بجای تلطیف حواس جسمانی ، در جهان ساختگی « روح » سیر میکردند . هرچه حواس انسان ، لطیف تر شوند ، فرهنگ آن جامعه میافزاید . درواقع آنچه را « روح » نامیده اند ، چیزی جز همان لطافتی نیست که حواس یافته اند . درفرهنگ ایران ، به « روح » ، « وخش » میگفته اند ، و « وخش » ، به معنای روئیده ( روئیدن ) هست. نگاه و بینش ، وخش ِ چشمان است . تخم در روئیدن ، تنه ( ساقه ) و شاخه وبرگ و شکوفه و میوه و هسته میشود . طیفی از پدیده ها میشود . بینش حقیقی ، « هنر لطیف دیدن » است ، « هنر لطیف چشیدن » است ، هنر لطیف بسودن است ، هنر لطیف بوئیدن بوهای خوش است . لطیف ساختن هریک از حس ها ، کار سده ها و هزاره هاست . یک حس ، موقعی لطیف میشود که طیف پیدا کند . میان شیرینی و ترشی ، میتواند صدها درجه مزه بیابد . چشم در لطف ساختن دیده ، میتواند میان روشنی و تاریکی ، صدها رنگ بشناسد . خدای ایران ، اینهمانی با رنگین کمان داشت که « سَن وَر» خوانده میشد ، که به معنای « زهدان سیمرغ » است . این طیف رنگها ، اصل آفریننده بودند ، ازاینرو ، نام دیگر سیمرغ ، سیرنگ بود . درست آنها برضد این اندیشه مولوی میاندیشدند که میگوید :
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد موسئی با موسئی درجنگ شد
آنها ، آفرینندگی را درست ، پیآیند « همآهنگی رنگها » میدانستند . به همین علت ، خدایان گوناگون ، باهم میآفریدند، واین « همآفرینی » را همبغی مینامیدند ، که سپس تبدیل به واژه « انباز= همبغ » شده است . مثلا چهارنیروی ضمیر ، که همان مرغ چهار پراست ، از نریوسنگ ( نرسی که نام دیگرش ، همبغ بود ) همآهنگ ساخته میشد تا انسان از نو زنده بشود . کسیکه حواس لطیف دارد ، دنیا برای او ، هرگز به دوبخش حق و باطل ، ایمان و کفر ، راستی و دروغ ، ایده آلیسم وماتریالیسم ، الحاد و خداپرستی ، خالق و مخلوق ، اهورامزدا و اهریمن ، دوست و دشمن، روح و جسم ... تقسیم نمیشود . احساس برای درک جهان در دوقطب متضاد ، ریشه در« حواس خشن و بدوی » دارد . حق و باطل ، ایمان و کفر و خالق و مخلوق ، سیاه و سپید .... هنگامی پیدایش می یابند که مردمان خبری از « لطافت حسی » ندارند . هنر لطیف ساختن حواس ، بنیاد فرهنگ ایرانست . به همین علت، خدای آسمان که سیمرغ باشد و همان گرمائیل درشاهنامه است ، و خدای زمین که ارمیتی باشد و همان ارمائیل درشاهنامه است ، آشپز یا « خوالی گر» بودند . خوال که همان واژه خیال است ، درپهلوی به معنای « انحنا و خمیدگیست » . رنگین کمان و هلال ماه ، کژ پشت هستند و کژپشت نام ماه دی نزد سیستانیها بوده است که همان ماه خرّم یا سیمرغ باشد . طیف با خمیدگی و با انعطاف ، کار دارد . چنانکه همان رنگین کمان ، کمان بهمن خوانده میشود . بهمن که اصل اصل جهانست ، در طیف رنگها پدیدارمیشود . خدای آسمان و خدای زمین باهم آشپزجهانند . انها هستند که هنرآمیختن چاشنیها و رنگها و سبزیها و .... را باهم میشناسند ، ازاین رو خدایان « مزه = میزاگ = مذاق » هستند . آنها اصل ذوقند . لطافت چشیدن و بوئیدن ، نشان با ذوق بودن ست . هنر لطیف ساختن حواس جسمی ، بنیاد فرهنگ و دین و فلسفه است . دین و فلسفه ای که حواس جسم را نمی پرورد ، اسیر ِ اضدادی مانند جسم و روح ، ماده و ایده ، کفر و ایمان .... میگردد . در فرهنگ ایران ، « مهر» ، نه محبت مسیحی است ، نه عشق افلاطونیست ، نه شهوت جنسی است که ازهم بریده شده اند ، بلکه طیف همه مهرهاست . همه مهرها باهم یک طیف ازهم پاره ناشدنی هستند ، رنگهای یک رنگین کمان مهرند . در فرهنگ ایران ، داستان ابراهیم و قربانی اسحاق ( یا اسمعیل ) هیچگاه نمیتواند روی بدهد ، چون دراین ادیان ، ایمان به یهوه و الله و پدرآسمانی درتضاد با عشق به فرزند است . الهیات زرتشتی ، که جهان را ازهمان آغاز، روند پیکار اهورامزدا با اهریمن ساخت ، لطافت را از فرهنگ ایران تبعید کرد و در تاریخ یک جنبش ضد فرهنگی شد ، چون ایرانیان ، یقین داشتند که همه رنگها ، همه اختلافات را میتوان ، همآهنگ ساخت . فرهنگ ایران ، نمیخواست ایجاد « وحدت » ، ایجاد « ایمان همه به یک حقیقت واحد و منحصر به فرد » بکند ، بلکه میخواست باقبول کثرت رنگها و عقاید و مسالک و اندیشه ها ، ازآنها یک همآهنگی پدید آورد . به همین علت خدایان ایران ، همه بدون استثناء ، خدایان موسیقی هستند و همه سروش نامیده میشوند ، چون با آهنگهای موسیقیست که میتوان ، هنرلطیف شنیدن را درجامعه پرورد ، و دیالوگ انسانها با هنرلطیف شنیدن کار دارد .
درآسمان نه عجب ، گر بگفته حافظ سرود زهره برقص آورد مسیحا را
ای کاش که حافظ با گفته اش ، به زهره سفارش میکرد که با سرودش ، محمد را برقص آورد . ما نیاز به رستاخیز زهره سرود خوان داریم که همان « رام » ، دختر سیمرغ است .

Tuesday, December 18, 2007

- 5 -

انسان نباید ازهیچکسی حتا از الله اطاعت کند
معنای « فــرمـان» درفرهنگ ایران چیست ؟


منوچهرجمالی



http://www.jamali.info/secularity/index.php?page=secularityganz_2

« اطاعت ازامرویا ازحُکم » را برترین فضیلت ساختن ، به معنای آنست که همه افراد جامعه ، سرباز بشوند ، و جامعه ، یک ارتش یا سپاه گردد . جامعه ای که براین فضیلت ، ساخته شده است ، یک « جامعه ارتشی » است ، هرچند که مردمان آن نیز، لباس یکنواخت ارتشی نیز نپوشیده باشند . ازاین رو در جووامعی که اطاعت از امر، برترین فضلت شمرده میشود ،آن جوامع ، ارتشی+ دینی هستند . تفکردینی و تفکرارتشی ، درچنین ادیانی باهم آمیخته اند ، و ارتش دینی ، یا دین ارتشی به وجود آورده اند . صف بستن درمساجد ، و با هم اجرای سجود و رکوع کردن و درپس یک امام نمازخواندن ، مقدس ساختن اندیشه ارتشی است . همچنین صف بستن درکلیسا و کنیسه ، ازهمین اندیشه حکایت میکند . شناختن این فضیلت یا تقوی ، به کردار برترین ارزش ، بیان آنست که همه افراد ، سربازدر یک ارتش هستند، و فقط نیاز به بسیج ساختن آنها هست . درفرهنگ ایران ، « فرمان » بنا بر پژوهشهای ایرانشناسان ( یوستی و بارتولومه .. ) به معنای « مشورت کردن » است و بنا برپژوهش های این پژوهشگر ، به اندیشه ژرفتری بر میگردد که با تصویر انسان در فرهنگ ایران ، سروکار دارد . بهمن که « خرد سامانده » و « اصل اصل کیهان و زندگی » است ، در ژرفای هرانسانی است ، میاندیشد و میخواهد ، و سروش ، اندیشه ای را که در بُن انسان ( هومان ) پدید آمده است ، به آگاهبود میآورد . چنانکه در آغاز شاهنامه، در داستان کیومرث ، سروش دوبار پدیدار میشود . این سروش است که هردوبار، فرمان را از تاریکی میآورد . کیومرث در این داستان ، نقش نخستین حاکم را باری میکند ، از این رو ، شاهنامه نشان میدهد که فرمان ، ازکجا باید سرچشمه بگیرد تا فرمان باشد . ازاین رو بود که هخامنشی ها خودرا « هخامنش » مینامیدند ، چون « اخه + من » ، نام دیگر « بهمن » است . سروش ، آورنده فرمانیست که از بهمن ( ازخرد سامانده + از آسن خرد + از اصل ضد خشم و آزار که بهمن باشد+ از اصل همپرسی یا رایزنی انجمنی )که در بُن هرانسانیست میآورد . و اینکه سروش، « تنو مانتره » خوانده میشود ، و از موبدان زرتشتی به « پیکریابی اطاعت » ترجمه میگردد ، به معنای « از زهدان سه اصل گیتی » است . بنا براین ، فرمان ، مرکب از « پرمه + مان » میباشد و پرمه ، همان prime انگلیسی و پرمه parama سانسکریت است . در سانسکریت پرم تتو parama tattvaبه معنای قدیمی ترین عنصر، جوهراصلی ، نطفه واقعی است . پرم پوروشا parama purusha به معنای اولین انسان و انسان بزرگ و کامل و بشر جامعست و پرماتماparamatma به معنای روح اعلی + جان جانها + جان بزرگ + روح اولیه + حق مطلق است . پس جای هیچ شکی نیست که فرمان همان پرمه مان یا فرمه مان است ، که به معنای « نخستین پیدایش اصل یا مینو » در انسان است . فرمان ، خواستی است که از همپرسی اصل جهان یا بهمن در درون هرانسانی ، پیدایش می یابد و ازآنجا که بهمن ، اصل ضدخشم ( یعنی اصل ضد قهر و پرخاشگری و تجاوزطلبی و جنگ و جهاد ) است ، پس فرمان ، نخستین خواست برای نگهبانی زندگی و پرورش هرجانی است . فرمان ، خواستی است که از بُن هرانسانی بوسیله سروش، که یکی از بخشهای همین بُن است ، به آگاهبود انسان آورده میشود . بهمن که خردسامانده است ، خواست کیهانی را ازراه سروش ، در آگاهی انسان ، پدیدار میسازد. بدینسان دیده میشود که انسان درفرهنگ ایران ، باید فقط از خرد سامانده یا بهمن درخود بشنود ، نه از الاهی ، نه از رسولی ، نه از اولوالامری ، نه از کتاب مقدسی .... . با این اندیشه بزرگ آزادی انسان در فرهنگ ایران بود ، که موبدان و شاهان ، هزاره ها درایران جنگیده اند ، و ما باید ازسر، این اندیشه والای فرهنگی ایران را در مردمان ، ازنو بسیج سازیم . ازهیچکسی جز خرد بهمنی خود فرمان نبر .

Friday, December 14, 2007

- 4 -

هرکسی دینی غیرازاسلام بپذیرد ، هرگزازاو پذیرفته نخواهدشد
قرآن
هرکه خواهد گوبیا و هرچه خواهد گو بگو
کبرونازوحاجب و دربان ، دراین درگاه نیست
حافظ


منوچهرجمالی



http://www.jamali.info/secularity/index.php?page=secularityday_2


کاه ، هرگز به ژرف دریا نمیرسد ، و منکرآن میشود که دریا ژرفست . ولی سنگِ سنگین است که به ژرف دریا میرسد . سود ِ خواندن ، در تعداد و حجم کتابها، نیست ، بلکه به ژرفروی در یک نقطه یا دریک اندیشه است . اندیشه های مایه ای و کلیدی بسیاری در فرهنگ ایران ، اینجا و آنجا پراکنده است . اینکه روشنفکران ما ازآنها بیخبرند ، چون سنگینی برای ژرفیابی ، و نیروی گسترش آن اندیشهای ژرف را ندارند . هگل درباره کتاب منطق اش میگوید که این کتاب ، گسترش صد جمله هراکلیت است که ازاو باقی مانده است . برای آزمایش ، آن صد جمله را میان روشنفکران ایران پخش کنید، و ازآنها بخواهید که برداشت خود را ازآنها بگویند . به یقین اغلب آنها ، این گفته ها را خرافه یا پوچ یا کم بها خواهند شمرد . کتابها و مقالاتی که درغرب در باره این صد جمله و هراکلیت نوشته شده است ، بی نهایت زیاد است . وهمین صد اندیشه که درظاهرچیزی به نظرما نمیآیند ، جهان اندیشگی را در غرب معین ساخته است . اگرکسی سنگینی سرب را داشته باشد ، و توانا به گسترش ایده داشته باشد ،که پیشفرض وجود یک متفکر اصیل است ، در این شعرحافظ ، بیان اوج آزادیخواهی درفرهنگ ایران را خواهد یافت . حافظ شناسان ما که کارشان دراین خلاصه شده است که ، هر بیتی ازاو را با زور به آیه ای و حدیثی بچسبانند ، تضاد اندیشه های اورا با قرآن ، نادیده میگیرند، و با یافتن چند اصطلاح قرآنی دراشعاراو ، اورا مسلمان میشمارند، و اندیشه های اورا ، زاده وبرآمده از اسلام میدانند ، چون از فرهنگ اصیل ایران بیگانه اند . همین بیت بالا به تنهائی ، خط بطلان به همه این ادعاهای بیهوده میکشد . چون درقرآن به صراحت میآید که « اگر کسی به دینی غیر از اسلام ایمان آورد ، هرگز ازاو پذیرفته نمیشود » . ومن ینبغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه ( سوره آل عمران ) . الله ، آزادی انسان را درقبول ادیان ، با همین عبارت ، به کلی نابود میسازد . الله ، فقط یک امکان برای داشتن دین یا ایمان آوردن به دین ، به مردمان میدهد . البته کسی که یک امکان دارد ، مجبور است و اکراه ، ویژگی مجبوربودنست . چنین ایمان اجباری ، به این اندیشه بازمیگردد که فقط یک حقیقت و حق وجود دارد . طبعا همه جهان باید به آن ایمان آورند ( چه باشمشیر ، چه از راه دعوت و تبلیغ ) . در فرهنگ ایران ، خدا ، انسانها را برای« ایمان به دینی ویا ایدئولوژی » نمی پذیرد و رد و طرد نمیکند . « ایمان به حقیقت منحصر به فردی » معیار قبول دراجتماع ونزد خدا نیست ، بلکه معیار، فقط داشتن جان ( زندگی ) است . مسئله بنیادی ، پروردن زندگی و جان ( وطبعا خرد ) است ، نه امتحان اینکه آیا کسی به تنها حقیقت جهان ، ایمان دارد یا نه ! فراموش نباید کرد که خدای ایران ، اصل جستجو و پژوهش است ، نه « همه دان » که طبعا ، با چنین دانشی ، حقیقت واحد را به وسیله رسولش میگوید . بدینسان ، قداست جان و زندگی و خرد ، بنیاد اجتماع میگردد ، نه ایمان به حقیقت واحد و منحصر به فرد. و این بنیاد اندیشه سکولاریته است . جامعه و حکومت ، با پروردن جان و خرد کار دارد، نه با ایمان افراد ، و نه با اینکه حقیقت واحد ومنحصربه فرد، چیست و نزدکیست . مسئله بنیادی اینست که ما میخواهیم باهم زندگی کنیم ، هرکه به هرچه میخواهد ایمان بیاورد ، بیاورد . ما باید نگران زندگی او درگیتی باشیم و خرد باید به نگهداری و پرورش جان بیندیشد . از این رو بود که دراثر این جنگ و دعواهای خانمان کن میان موءمنان به حقیقت واحد، حافظ خط بطلان روی همه ادیان و مذاهب کشید .
جنگ هفتاد و دو ملت ، همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ، ره افسانه زدند
ایمان به حقیقت واحد ، خواه ناخواه به تعصب و بنیادگرائی و جنگ میکشد. مولوی ( همچنین عطار و حافظ ) ، اندیشه وارونه آنرا بیان میکند که باز درتضاد کامل با اسلام قرارمیگیرد. همه ادیان و عقاید و مذاهب ، همه تجلیات یک حقیقت درصورتهای گوناگونست . یک ماه است که در همه چاهها عکسش هاست ، و بارسن عشق او، باید از این چاهها رهائی یافت. اینست که فرهنگ ایران ، اصل قداست جان انسانی را ( و اندیشیدن به همزیستی ) را بنیاد زندگی در گیتی کرده است ، نه ایمان به حقیقتی را.
در فرهنگ ایران ، ایمان به هیچ دینی نباید آورد ، ولو الله یا الهی دیگر بخواهد آنرا تحمیل کند یا به ما عرضه کند . دین در فرهنگ ایران ، بر ضد هرایمانی است . ریشه واژه ِ « گرویدن و گرائیدن» ، « گراو » است که به معنای « نی » است . نی ، ازسوئی بیان کشش با موسیقی و عشق بوده است، واز سوی دیگر،نماد اصل آفرینندگی بوده است . خود واژه « دین » ، دائنا است، که به معنای « اصل نوآور و اندیشنده و آفریننده » میباشد . آنکه دروجودش، اصل آفریننده و اندیشنده و نوآور بینش را دارد ، دیگر نیاز به ایمان آوردن به دینی ندارد . دین درفرهنگ ایران ، نیروی زاینده و آفریننده بینش در درون هرانسانی است . هر گونه حکومت اسلامی ، ناچار به تنفیذ این آیه ( وآیه های نظیر ذیگر در قرآن ) دراجتماعست ، و پس انداختن تنفیذ آن ، به کردار« مصلحت وقت » پذیرفته میشود ، اما معتبر بجای میماند تا فرصت اجرایش برسد . فرهنگ ایران ، از انسان میخواهد که دین تو ، نیروی زاینده و آفریننده بینش از فرد خودت هست ، و به هیچ آموزه ای که خود را دین میشمارد ( ادعای دین بودن میکند ) ایمان نیاور ، چون نابود سازنده این نیروی زاینده و آفریننده بینش تو هست . تو حق داری به آموزه یا کسی ، ایمان آوری ( پیمان ببندی ) که نیروی زاینده و آفریننده و بدعت گذار تورا از کار بازندارد .

Monday, December 10, 2007

- 3 -

مسئله بنیادی انسان ،
جستجوی زندگی در گیتی است
نه « جستجوی حقیقت »
ازکجا ، سکولاریته سرچشمه میگیرد؟


منوچهرجمالی


http://www.jamali.info/secularity/index.php?page=sep_1_2

مسئله بنیادی ِ انسان دراصل ،« جستجوی حقیقت » نبوده است ، بلکه مسئله بنیادی انسان ، جستجوی زندگی در گیتی » بوده است و میباشد . در گذشته ، این سراندیشه ، در داستانهای « جستجوی آب زندگی »، شکل به خود میگرفت .داستانهای خضر ( که نام دیگر ِ همان سیمرغ است ) آب حیات را میجوید ( درداستانی در شاهنامه ) . تشنه آب بودن ، تشنه گوهر زندگیست .همچنین داستان رستم در هفتخوان، که غرم اورابه آب راهنمائی میکند ، حاوی همین اندیشه جستجوی زندگیست ، و غرم ، یکی از چهره های سیمرغست . آب ، به معنای افشره و شیره زندگی ( همه جانها ) شمرده میشد . جانور، می زید ، ولی انسان ، فقط نمی زید ، بلکه در جستجوی « زندگی کردن بهتر در گیتی » است . او میخواهد که بهتر ازآن بزید ، که زندگی میکند . او با خردش، که پیدایش همان جان یا زندگی اوست ، میتواند زندگی خود را بهترسازد . خردش ، کلید ، گشودن بهشت درگیتی است . او میخواهد برغم فریب خوردن ، برغم درد بردن، برغم اشتباه کردن ، برغم برخورد با تضادها ، برغم واقعیات تلخ و پیچیده ، بهتر زندگی کند . او حتا میخواهد برغم مرگ ، زندگی کند ، و مرگ را تبدیل به زندگی کند. برترین دروغ و فریب ، آنست که به انسان بگویند « بهترین زندگی که تو درگیتی میجوئی » در گیتی نیست ، بلکه در زندگی دیگری ممکن است ، که درغیب است ، و فراسوی دنیاست .تو باید به این شک کنی و بدبین باشی که دراین گیتی میتوانی به زندگی بهتر دست یابی . ولی در فرهنگ ایران ( نه در زرتشتیگری ، اینها، دومقوله متفاوت وحتا متضادند ) ، هومان که « خردسامانده ، واصل ضدقهرو پرخاشگری » است ، و ما با آن، به برترین زندگی دراین گیتی میرسیم ، بُن هرانسانی ،و درمیان هرانسانی است ، وطبعا جستجوی زندگی ، جستجوی همین بُن زندگی در خود است . افزوده براین ، هومان یا بهمن ، اصل میان بطورکلی هست . به عبارت دیگر ، اصل بهم پیوند دهنده میان انسانها، و میان انسان و خداست ( خوشه انسانها ، خداست ). هومان ، هم ، درمیان انسانست، و هم میان انسانها ، و هم میان انسان وخدا . بدینسان، پیامبری و مظهر الهی و رسولی ، در میان خدا و انسان و گیتی نیست . میان خدا و انسان ، بریدگی نیست که نیاز به واسطه ای باشد . معنا و اصل آفرینندگی و بهزیستی ، در ژرفای خود انسانست ، که باید بجوید، نه در کتاب مقدسی ، نه در سخنانی که پیامبری یا رهبری بنام خدا گفته است. معنا و حقیقت زندگی در بُن هرانسانیست .معنا و حقیقت زندگی را درفراسوی زندگی ، درفراسوی دنیا قرار دادن ، بزرگترین دروغ و فریب است . دروغ ، درفرهنگ ایران ، اصل آزار (اصل زدارکامگی ) است . همه این ایمانها، که حقیقت و معنای زندگی را، فراسوی زندگی میدانند ( میان انسان را، ازدرون انسان ، می برّند و پاره میکنند و به فراسویش میبرند ) آزارنده زندگی دراین گیتی هستند ، نه رستگار سازنده . فرهنگ ایران ، دوجهان را نمیشناخت. اصل به همبستگی جهان و خدا که اصل عشق یا مهر باشد ، راه به چنین پارگی وبریدگی را می بست . این خدا خودش بود که گیتی (= دنیا ) میشد ، وطبعا دنیا و جسم و تن ، همانقدر مقدس بودند که خدا . گیتی و انسان ، امتداد و گسترش و شکوفائی خود خدا بودند . واژه « معنا » ، چیزی جز همان واژه « مانا » نیست، که « مینو » باشد . مینو، به معنای تخمیست که هنگامی روئید ، بهشت و خدا ( مینو ) میشود . هومان ( =بهمن) ، مینوی درون مینو ، یعنی تخم درون هر تخمیست . انسان هم که « مردم » باشد ، چنین تخمیست . مردم ، مرکب از « مر+ تخم » است . به عبارت دیگر ، هومان ، اصل زاینده و آفریننده در خود هرجانیست . جوهر و حقیقت و معنا( مانا= مینو ) ی هر انسانی ، در ژرفای خود زندگیش هست . انسان در جستجوی بهزیستی ، جهان را بهتر و آبادتر میکند . هرچه ، جهان را آبادترسازیم ، بهتر خواهیم زیست . هومان را مردم ،« بزمونه = اصل بزم و همپرسی ، اصل زایش » میخواندند . هومان که خردسامانده باشد ، خردی بود که از ژرفای انسان با همپرسی (= دیالوگ ) ، جهان را سامان میداد . سامان ، به معنای نظم و حکومت است . حکومت ، مستقیما ازخردی که در ژرفای انسانها ، میتراوید . حکومت الهی ، معنائی نداشت . این همان اندیشه ایست که در غرب ، در سکولاریته ، پیگیری میشود ، و درایران ، زرتشتیگری ( در دوره ساسانیان ) آنرا سرکوبی کرد . سکولاریته ، معنا وحقیقت زندگی را در خود زندگی، درهمین گیتی میداند ، و با آباد ساختن گیتی ، و با گسترش داد و آزادی وخرد انسانی در این گیتی ، یقین دارد که میتواند زندگی را بهتر سازد . سکولاریته میکوشد ، حداقل این اندیشه را در گستره حکومت ، واقعیت بدهد ، ولی در واقع ، ریشه در اندیشه ای دارد که سراسر زندگی را در برمیگیرد. زندگی در خودش ، معنا و حقیقت دارد . به عبارت ایرانی ، بُن زندگی، در خود زندگی انسان است ( = هومان ) . زندگی انسان ، نیاز به آن ندارد که به آن معنا و حقیقت « داده شود » ،یا هرروزی ، کسی برای آن معنائی تازه وضع کند . نوسازی (= فرشگرد ) ، فطرت خود انسان هست . زندگی ، بی معنا نیست که کسی به آن معنا بدهد یا ازآن معنا را بگیرد . کشف کردن معنای زندگی در خود زندگی ، بیان اصالت زندگی و اصالت خرد انسانی در گیتی است . دادن معنا به زندگی ، بیان آنست که زندگی ، به خودی خودش ، اصالتی ندارد . درسکولاریته ، زندگی به خودی خودش ، آبستن به معناست، و در پروردن زندگی ، این معنا ، زاده میشود .

Friday, December 7, 2007

- 2 -

سکولاریته و زندگی درگیتی یا دردنیا


منوچهرجمالی


http://www.jamali.info/secularity/index.php?page=sokhane_rooz2_2

درتورات ، « زندگی کردن درگیتی » ، یک مجازات است . همچنین درقرآن ، زندگی کردن
گیتی ( دنیا ) را لهوولعب میداند
درقرآن بارها این اندیشه میآید که انّما الحیات الدنیا لعب و لهو ( سوره محمد آیه 47 ) . و زندگی کردن درگیتی را « متاع قلیل= کالای بسیارکم ارزش » و
متاع غرور= فریب » میداند . آنچه را در غرب ، سکولاریته مینامند ، تراویده از موضعگیری وارونه به این اندیشه در ادیان ابراهیمیست . درست « با ارزش شمردن زندگی درگیتی » و « زندگی را نه تنها لهولعب ندانستن » ، بلکه پرداختن به آنرا ، بزرگترین خویشکاری انسان و اجتماع و حکومت دانستن ، محتویاتیست که در زیر اصطلاح « سکولاریته » ، خلاصه و فشرده میگردند . در فرهنگ ایران( فرهنگ زنخدائی ایران = خرّمدینان ) ، خدا ، تخمی (= مینوئی )است که میروید و « درخت کل زندگی » میگردد . زیستن در گیتی ، گرانیگاه زندگیست . زیستن درگیتی ، شادساختن و پرستیدن خداست . اساسا واژه « پرستیدن » در هزوارش ، شادونیتن ، میباشد که به معنای شاد زیستن و مردمان را در گیتی ، شاد کردن است . زیستن در گیتی ،برترین ارزش را دارد. زیستن درگیتی ، چیزی جز « شکوفاشدن تخم خدا » و گسترش یافتن خدا نیست . زیستن شاد درگیتی ، کامجوئی ( در ویس و رامین ، کام ، ابزارتناسلی است ) و شهوت پرستی و میگساری ( همانند خیام ) نیست . درست اینها دراثربی ارزش شدن و خوارشماری جسم و زندگی در گیتی
، به وجود میآید
شهوت ، مفهومیست که درمسیحت و اسلام ، در اثر جداساختن روح از جسم ( که گرانیگاهش ابزارتناسلی بود ) پیدایش یافت،و درفرهنگ یونان و درفرهنگ ایران، وجود نداشت .
آباد کردن گیتی و پروردن طبیعت در فرهنگ ایران ، همان ستایش و یزش خداست که گیتی ، امتدادش هست .
بی ارزش ساختن زندگی درگیتی ( یا لهو و لعب دانستن زندگی دنیائی ) راه را برای حکومت کردن برمردم میگشاید . وقتی من ، زندگی خود را در گیتی ، لهو و لعب میدانم ) آنگاه ، از حکومت هم توقعی بیش ازآن ندارم ، که زندگی مرا ، بی ارزش و لهو ولعب بداند ، و با من و سایر مردمان ، همان کاری را بکند که اسلام با لهو ولعب میکند. این « با ارزش شمردن زندگی در گیتی » است که انسان را برآن میدارد که از حکومت میخواهد ، زندگی هرانسانی را برترین ارزش بداند . وقتی حکومت ، زندگی کردن انسان را درگیتی ، برترین
ارزش بشمرد ، حکومت ، سکولار شده است .

Tuesday, December 4, 2007

- 1 -

حکومت را باید از دین جدا ساخت
تا
وجدان انسانی ، آزاد و آفریننده بشود
درجامعه ای که حکومت ازدین،جدا ساخته نشده است ، وجدان آفریننده و آزاد انسان ، بکارنخواهد افتاد


منوچهرجمالی



http://www.jamali.info/secularity/?page=sokane_rooz_2

فرهنگ ایران ، به « سرچشمه آفرینندگی درهرانسانی » ، دین میگفت « دائنا= دا+ نا » که همان واژه « دین » باشد ، به معنای « نای نوآورو مُبدِع ، یا نای اندیشنده ». نای ، اصل زایندگی و آفرینندگی و موسیقی بود . سپس ، این نام را به « آموزه هائی » دادند که باید به آن ها ایمان آورد ، و با این ایمان ، گواهی برآن داد که :
انسان ، سرچشمه آفرینندگی بینش » نیست . درواقع ، دین جعلی ،باید جانشین دین حقیقی شود . امروزه ، باید درکشورهای اسلامی ، ایمان به این دین جعلی داشت ( الله ، جاعل است ) ، تا حق به زنده بودن درآن اجتماع و حق عضویت درآن اجتماع را داشت . به عبارت دیگر ، باید به آن گواهی داد که : من همیشه در زندگی ام خواهم کوشید که، سرچشمه آفرینندهِ بینش تازه نباشم ، و برضد آفرینندگی خود ، پیکارکنم به همین علت ، هرچه من از این پس میاندیشم ، باید مشتق ازآن آموزه باشد ، و برای درستی هراندیشه ام بایستی گواهی ازآن آموزه و یا کتاب بیاورم وگرنه اندیشه ای که ازمن سرچشمه گرفته ، به خودی خود ، هیچ ارزشی و اعتباری ندارد. این نفی ارجمندی و شرافت انسانست .
« جداسازی دین جعلی از حکومت » ، به هدف « پیوند دادن دین حقیقی با حکومت » است . جمع دین جعلی و حکومت باهم ، جعلی سازی حکومت است . حکومت ، هنگامی جعلیست که از خردمردمان ، سرچشمه نگرفته باشد دین جعلی ( دینی که استوار برایمان است ) ، حکومت را نیز، جعلی و ساختگی میسازد . حکومت ، برپایه این اندیشه ، بنا میشود که « انسان ، سرچشمه آفریننده بینش » است ( یعنی بازگشت به دائنا ، که به معنای وجدان زاینده و آفریننده درهر انسانی است ) . مسئله ما، این نیست که خودرا با « دین جعلی، که سده ها حاکم برجامعه است » ، سازگار و هم آهنگ سازیم . بلکه مسئله ما، اینست که دوباره « دین حقیقی مان را که همان وجدان زاینده و نوآفرین است » در خود ، جوشان و فوران سازیم .
مسئله بنیادی ما ، تضاد « دین ایمانی » و « دین حقیقی یا وجدان آفریننده » است . دین حقیقی ، بیان اصالت انسان ، بیان آفرینندگی انسان ، بیان خودجوش بودن بینش از انسان است . این دین ( سرچشمه آفرینندگی بینش ) در هرانسانی ، پوشیده است، و کسی آنرا نمیشناسد که به آن گواهی یا شهادت بدهد به دین حقیقی ، هیچکس گواهی نمیدهد، و نیازی به گواهی ندارد . انسان به چیزی گواهی میدهد که ثابت و سفت است و آنرا میشناسد و حق ندارد آنرا تغییربدهد
انسان ، به دین ساختگی، گواهی میدهد که چیره بر اجتماع و آگاهبود او است ، و انسان ، همیشه به آن تظاهر میکند ، و بقول مشهور، همرنگ جماعت میشود ، و جامه ای را که همه یکنواخت به تن کرده اند ، او نیز میپوشد ، و بدینسان ، در رفتار و گفتار وکردارش ، همیشه به ایمانش، شهادت میدهد .« دین ساختگی» را عرفا ، « شریعت » مینامیدند، و دین حقیقی را ، حقیقت . شریعت ، بهرِتن باشد ، حقیقت بهر دل باشد ( عطار) زیستن در این تضاد و تنش ، زیستن همیشگی ایرانیان در دروغ و ریا و نفاق بوده است همه اشعار عطار و مولوی ، حکایت از درد و عذاب ازاین تضاد و تنش میکند. اینست که باید ، امکان پیدایش دین حقیقی ( سرچشمه درونه انسان از نو، جوشان شود ) داده شود بدین علت است که « جداسازی حکومت از دین ِ ایمانی و جعلی ، در واقع ، بازشدن و شکوفاشدن سرچشمه آفرینندگی بینش درهرانسانی، و بازگشت به دائنا ( تجربه اصیلی که فرهنگ ایران از دین داشته است ) است . حکومت ، از دین ساختگی استوار برایمان ، رها ساخته میشود ، تا دین حقیقی که سرچشمه آفرینندگی بینش از خود انسان است ، نیرو به حکومت برساند . حکومت ، از این پس از شیره جان و جدان زاینده خود انسان، تغذیه میگردد . اینست که دین ساختگی ، ازاین جابجاشدن ، میترسد و خطر وجودی خود را درمی یابد

سکولاریته و حقوق بشر درفرهنگ ایران