Sunday, January 18, 2009

- 20 -

سکولاریته
ومفهوم « میان »  در فرهنگ ایران


چرا «آسمان و معنا و ارکه ومیزان وآفرینندگی »،
در « میان ِِ » خودِ انسانست ؟

فرهنگ ایران ،
« مسئله زندگی درگیتی»  
را ، جانشین
«مسئله حقیقت»
 میکند

اولوّیت « زندگی»  بر « حقیقت»



منوچهرجمالی



http://www.jamali.info/secularity/index.php?page=secularity18_2

فـشـرده گـفـتـار
مقوله ِ« میان » درفرهنگ ایران ، « گستره آفرینندگی و پیوستگی یا سنتز» است . نقش بنیادی حکومت درفرهنگ ایران، آنست که ، عرصه «میان مذاهب و ادیان و اقوام و احزاب » را بیآفریند ، تا پیروان مذاهب و ادیان گوناگون و همچنین افراد اقوام گوناگون و طرفداران احزاب گوناگون ، بتوانند « باهمدیگر» ، آفریننده شوند ، ودر این « همآفرینی وهمرَوشی و همپرسی » ، وحدت تازه اجتماعی بسازند . این مفهوم ِ« میان » که ویژگی ِفرهنگ ایران است ، پدیده ایست که از« منش ِبهمنی ، یا هخامنی یا اندیمانی یا هومانی ِ» انسان درفرهنگ ایران پیدایش یافته ، و بسیج آن ، مایه پیدایش جامعه سیاسی وفرهنگی بسیاربزرگ خواهدشد . مقصود از ایجاد حکومت بین المذاهب و بین الادیان و بین الاقوام و بین الاحزاب ، ایجاد دامنه یا میدانی است که انسانها درآن گستره ، با هم « همپرسی » کنند . اصطلاح « گفتگو» ، نابساهست . مسئله بنیادی اجتماع ، فقط« گفتگو کردن باهم » نیست ، بلکه « باهم جستجوکردن ِ شیوه های همزیستی است» و این را در فرهنگ ایران ، همپُرسی مینامند. « باهم جُستن شیوه های زندگی پروری ، یا همپُرسی ِ » انسانها ، اصل « اجتماعساز» است . نیاز بدان نیست که دوانسان، به یک حقیقت و آموزه ، ایمان داشته باشند، تا باهم ، یگانه بشوند ، بلکه هنگامی دوانسان ، باهم بجویند و باهم همپرسی کنند ، باهم یگانه میشوند . « همپرسی » ، یعنی « باهم ، شیوه زندگی کردن را بجویند و بپژوهند » . « پُرسیدن » در فرهنگ ایران ، وضع سئوال کردن نیست ، بلکه 1- جستجو و پژوهش کردن و 2- نگران حال همدیگر بودن است . « رفراندم » ، به هیچ روی ، تنها سئوال کردن ازملت نمیباشد ، بلکه درآغاز، شناختن ملت به کردار« مرجع » و « تنها مرجعیت » است . « ر ِ فر re-ferre» به معنای« مراجعه کردن » است ، و همیشه به « مرجع » ، مراجعه میشود. ازاین پس ، به هیچ کتاب مقدسی و شریعتی و هیچ آخوندی و کشیشی و موبدی و ... مراجعه نمیشود ، و « آیات» بنام معیار، برای درستی اندیشه های خود، گواه آورده نمیشود . اینست که ترجمه رفراندم به « همه پرسی» یک ترجمه ناقص هست. در« رفراندم» ، سئوالی برای همه ملت ، وضع میشود که معمولا یک الترناتیو ساده و روشن است . مسئله بنیادی ، این نیست ، بلکه مسئله بنیادی رجوع کردن به « همپرسی همیشگی ِ ملت باهم » بنام تنها « مرجعیت » است . « ازهمه ملت یکبار، یک سئوال را پرسیدن » ، تا « همپرسی ِ همیشگی ِ ملت باهم » ، هزاران فرسنگ ازهم فاصله دارند .باهم جستن و باهم آزمودن ملت ، همبستگی تازه و زنده و نیرومند ایجاد میکند ، چنانچه سی تا مرغ ( درمنطق الطیر ِعطار) در جستجوی باهم ، یافتند که «خودشان باهم ، سیمرغند » . « باهم جستن » یا همپرسی ، کثرت را ، تبدیل به « وحدت درهمآهنگی » کرد . مسئله این نیست که « ازهمه ، یک سئوال را یکبار بپرسند » ، و سپس خط روی آزادی پرسش بکشند، بلکه مسئله اینست که « همه ملت، همیشه باهم بجویند و بیازمایند ، تا خود، شیوه زندگی باهم را در درازای ِ زمان ، بیابند ، و دراین ، همپرسی مداوم ، خود ، حکومت ، یا سیمرغ بشوند . همپرسی ملت ، ایجاد حاکمیت ملت ودوام ملت را میکند . « ازهمه پرسیدن » ، باید « بُن همپرسی ملت باهم » بشود . اگر ازهمه ، بگونه ای بپرسند ، که « حاکمیت حقیقی ملت در همپرسی که درتاءسیس قانون پیدایش می یابد » حذف و لغو و مسخ و تحریف گردد ، آن پرسیدن ، « شبهِ پرسش » است ، و برضد پرسش . ایجاد « این میان » ، که عرصه آزاد همپرسی یا دیالوگ ملت ، برای تولید « وحدت سیاسی و اجتماعی » میان مذاهب و ادیان و اقوام و احزابست ، با درک ژرفِ فرهنگ سیاسی ایران، ممکن میگردد .
« میان » درفرهنگ ایران، چیست ؟
« میان » درفرهنگ ایران ، « اصل آمیزنده و آفریننده » است ، و میتوان آن را به « اصل سنتز» برگردانید . درفرهنگ ایران ، هرجانی و انسانی ، میانی دارد ، و « میان » در درون آن جان یا انسان ، «اصل آفریننده و بقای آن جان و انسان»است . اینست که « بُن زمان و بُن جان و بُن کیهان » ، در « میان انسان، که مردم خوانده میشود » هست . به سخنی دیگر، « ُکل درمیان فرد » هست. اینست که درهرفردی ، ُکل ( بُنی که کل را میآفریند ) هست . درهرفردی ، خردِ مینوی یا « آسن خرد = خرد بهمنی » ، « خردسامانده » هست .خردسامانده ، خردیست که قانون و نظم و حکومت میآفریند و جامعه را « میآراید ». این ، همان اندیشه ایست که «سکولاریته» میخواهد بیافریند .
بنا برفرهنگ ایران ،هر دوچیزی ،هر دوفردی ، هر دوجمعی ، هردو اندیشه ای ،هر دو بینشِی ، میانی دارند ، و« میانشان » ، اصل پیوند دهنده و سنتز آن دوچیزودو فرد و دو جمع و دواندیشه ودو بینش هست . هرجا ، دوچیز، دوجان ، دوجمع ، دو اندیشه است ، یک اصل سنتز میان آنها نیزهست ، چون درفرهنگ ایران ، جهان و زندگی ، به هم پیوسته است ، نه دوجهان پاره ازهم هستند ، نه خدا و آفریدگان، پاره ازهم هستند . انحراف از این اندیشه، در الهیات زرتشتی ، در رابطه میان اهورامزدا و اهریمن ، چشمگیر میگردد ، چون میان آن ،« تهیگی » است ، به عبارت دیگر ، « میان » ، میان آنها به معنای فرهنگ ایران نیست ! اهورامزدا در روشنی و فرازپایه ( ترانسندس = بَرینی ) هست ، و اهریمن درتاریکی و در ژرف پایگیست ، وآن دو ،ازهم بریده وگسسته اند . دربُندهش گفته میشود که آنها ، « کرانمندند » . ما امروزه ، « کرانه » را ، به معنای ساحل دریا و مرز بکار میبریم . ولی در کردی ، معنای اصلی آن که « گسستن » است ، باقی مانده است . بدین علت گفته میشود که میان اهورامزدا و اهریمن ، « تهیگی » یعنی « خلاء » است . آنها به گونه ای ازهم گسسته وبریده اند که ،« هیچگونه امکان آمیزش باهم را ندارند » . اهورامزدا ، هیچگاه با اهریمن نمیآمیزد، و نمیتواند بیامیزد . و تباهی اهریمن درآنست که « میخواهد و میکوشد که بیامیزد » ، واهورامزدا ، اورا با تمام نیرو ، از« آمیختن » با خود باز میدارد . البته درفرهنگ سیمرغی ، وارونه الهیات زرتشتی ، « اهریمن و سپنتامینو » باهم میآمیختند ، تا گردونه آفرینش را باهم بکشند . اهریمن ، درفرهنگ ایران ، معنای « اصل بدی و تباهی وزدارکامگی » را نداشت که در الهیات زرتشتی ، پیدا کرد . بدون آمیزش اهریمن ( انگره مینو ) و سپنتا مینو ، آفرینشی نبود . گردونه آفرینندگی را انگره مینو و سپنتا مینو میکشیدند ، و یک یوغ ( یوگا = وصال = آمیزش= ُجفت=سیم =سنگ ) این دو را به هم و به گردونه آفرینش ، پیوند میداد . ازاینرو ، سه اصل1- انگره مینو و2- سپنتا مینو با 3-وهومینو بودند ، و وهومینو ، اصل میان و « اصل سنتزآن دونیرو» بود . جهان آفرینش وجان ، سنتز دواصل انگره مینو و سپنتا مینوبودند ، وطبعا درمیان هرآفریده ای که محصول این سنتزبود ، آن« وهومینو=بهمن» درکار بود . کاربرد واژه « میان» ، میان اهورامزدا و اهریمن، بکلی غلط است. چون « میان » ، همانسان که درکردی ، به معنای « مایه » بکار برده میشود ، ویژگی ِ گوهری ِ « تخمیرکردن دوچیزرا باهم » دارد، بگونه که « مایه » درآنها ناپیدا گردد، و ازآن دو ، فقط یک چیز تحول یافته، بجای ماند .
« میان دوچیز» ، آن دوچیز را باهم تخمیر میکند، و باهم میآمیزد ، و ازآن دو ، یک چیز تازه میسازد . اینست که فرهنگ ایران در دوره سیمرغی اش ، سه تا یکتائی (trinity) بود که سه خوانی و سه قرقفی نامیده میشد ، نه دوتائی ( ثنویت dualism ) و دومینوئی . « سه تا یکتائی » ، بیان « جهان واحدی بود که ، هیچگونه بریدگی درآن نبود . به جام جم ازاین رو « سه گانه » گفته میشد ( لغت نامه ) . ازاین رو ، فقط « یک جهان » وجود داشت ، چون میان هردوچیزی ، یک اصل پیوند دهنده یافت میشد که ازآن دو ، یک میساخت . این اندیشه ، بیان آن بود که دوجهان ، وجودندارد ، و خدا و گیتی ، همگوهرند و این خداست که گیتی میشود . با آمدن الهیات زرتشتی، ثنویت( دوتاگری + دوگانگی ) ، پیدایش یافت . «ثنویت » ، بیان « حالت پیکارو نبرد همیشگی میان دواصل » بود . با الهیات زرتشتی ، دنیا(= گیتی) جایگاه جنگ ونبرد، وطبعا جایگاه درد و عذاب بود، و مردمان ، به کردار سربازان و ارتشیان اهورامزدا آفریده شده بودند وغایت وجودیشان، جنگیدن بود. آنها برای جنگیدن ، آفریده شده بودند . این اندیشه ، تخم همان اندیشه « جهاد مقدس » بود ، که به اسلام ، به ارث رسید . سه تا یکتائی ، بیان « اصل عشق وجشن » بود ، چون اصل میان ، آن دوچیز را باهم میآمیخت ، وازآن دو ، یک چیز میساخت . « میان» ، نه « میانگین آن دوچیز» بود ، نه « اصل انتقال دهنده ازیکی به دیگری= اصل فرستاده و رسول » بود ، بلکه « اصل سنتز و آمیزش هر دوچیزی بود » .
در الهیات زرتشتی دیده میشود که اهریمن و اهورامزدا ، به هیچ روی ، نیروی آمیزندگی باهم ندارند ، فقط در دنیا(=گیتی) ، در زمان کرانمند ( درنگ َخوادای ) با هم « قاتی و مخلوط ودرهم وبرهم» میشوند ، ولی « باهم نمیآمیزند » ، بلکه در زمان کرانمند ، یعنی درتاریخ و زمان گذر، همیشه باهم گلاویزودرستیزو درنبردند .« ثنویت » ، جهان نبرد و پیکار و کشمکش است . دراسلام هم ، ثنویت به شکل دیگرهست، وعرفان درست برضد این « ثنویت اسلامی» میجنگید و « توحید » را همان « همگوهری جهان وخدا باهم میدانست » . دراسلام، الله ، گوهری جدا گانه ، از دنیا و مخلوقات دارد ، و درست این ثنویت ، ایجاب « رابطه حاکمیت الله ، و تابعیت مخلوقات و انسان از الله » را میکند، و عدم تابعیت ، ایجاد « دارالحرب و دارالسلام ، و ُامّت کفرو امت ایمان» را میکند ، که واقعیت یابی اندیشه ثنویت دردنیا است. اینهم نوع دیگر « ثنویت» است که « تصویر توحید الله » آنرا میپوشاند و تاریک میسازد . آفریدگان اهورامزدا و آفریدگان اهریمن ، باهم درگیتی( دنیا) گمیخته و قاتی هستند، و لی باهم آمیختنی نیستند ، و بجای آمیختن ، باهم درجنگند . دراوج قاتی شدگی باهم ، نیروی آمیختن با هم ، و نیروی تحول به همدیگرراندارند . به عبارت فرهنگ ایران، « بی میان هستند » .
ما این سراندیشه های ایرانی را فقط یک نکته یا Apercu میگیریم که مارا در لحظه ای کوتاه ، قلقلک فکری میدهد ، یا ناخنکی به روان ما میزند ، و یا لحظه ای به ما حالی میبخشد که دریک چشم به هم زدن ، ناپدید میشود . وارونه چنین برخوردی با این سراندیشه ها ، این سراندیشه ها ، پُلی هستند به گستره ای پهناور ازمعنا که نیازبه تمام کردن دارند، تا آن گستره ، گشوده گردد . این سراندیشه ها ، بزرها و تخم های کاشته نشده ای هستند که درانبار فرهنگ ما، به امید کشاورزی نوین نشسته اند که آنهارا بکارد .
آنچه درمیان است باید میدانی شود
شگفت ما، با خود واژهِ « میان » ، آغازمیشود ، چون ما میانگاریم که « آنچه درمیان ماست » ، یا « درمیان هرجانی » هست ، چیزیست ناپیدا و گُم و مجهول، که دسترسی ناپذیر است ، ولی واژه « میان»، گواهی از وارونه اش میدهد، چون واژه « میان » ، همان واژه « میدان » است . واژه پهلوی میان miyaan از کلمه اوستائی مَی دیانه maidhyane است که همان « میدان » باشد . تجربه« میان» با « میدان» اینهمانی داشته است . درمیان ، یک نقطه است . چگونه میشود که این نقطه تنگ و ناچیز ، برابر با میدان نهاده میشود ، که عرصه و پهنه و فسحت و فراخی است ؟ این تجربه بسیارژرف و دیالکتیکی ازکجا میآید ؟ بُن انسان ، درمیان انسانست و این بُن ، میدانی میشود و انسان میشود . خدا ، بُنی است ، که میان بخشهای گیتی قرار دارد، و میگسترد و فراخ و پهن میشود و بخشی ازگیتی میشود .
میدان ، تنها میدان درشهر نیست، بلکه محیطیست که سرش باز است و پوشیده نیست ، بلکه درسیستانی ، به بیرون ازشهرو آبادی وده نیز ، میدان ( میدو ) میگویند . افزوده براین میدان ، معنای « فرصت و امکان » هم را دارد . مثلیست که میگویند : به فلانی ، میدان دادند. یا سعدی درمیدان ، فرصت بازی در سخنگوئی میخواهد
فرصت میدان فصاحت بیار تا بزند مرد سخنگوی، گوی
یک شنونده خوب و بافهم ، چنین میدانی به متفکر میدهد، و درست ، یک جامعه متعصب وتنگ نظرو خشک اندیش و زاهد ، میدان اندیشیدن را ازهر متفکرو شاعری میگیرد . آنگاه ملامت میکنند که چرا ، فیلسوفی درجامعه ما پیدایش نمی یابد . چون مجال وفرصت برای کار انداختن فکرخود، و میدانی باز وگشوده برای « چوگان بازی فکری » نیست . در افغانی ، « میدانی » به معنای « ظاهرشدن و آشکارشدن » است . درواقع « آنچه درمیان» است ، میخواهد« میدانی » شود ، و در تنگنای درون نماند . هراندیشه ای که درمیان انسان ، میجوشد ، میخواهد میدانی شود ، گفتاروکردارگردد . یک اندیشه به ، درمیان نمی ماند ، بلکه درمیدان ، خود را واقعیت می بخشد . ویژگی « میان بودن » ، همین « ناگنجیدنی بودن و فراسوی خود رفتن » است . نه تنها معنای ِ« میدان » ، به اینجاها محدود میشود ، بلکه کره زمین را « میدان خاک » میخوانند . ازآنهم فراترمیروند ، و آسمان را « میدان اخضر» میخوانند . و یقین دارند که « آرزو ، میدانی بسیار فراخ دارد » و انسان ، موجودی « آرزومند » است . درست آرزو، میدانی فراخ برای واقعیت یابی خود میخواهد . با آرزوهاست که تغییردادن ِ اجتماع آغازمیشود ، ولو هزارسال هم آن آرزو، عیب شمرده شود و سرکوبی گردد . این آرزو، روزی ، تبدیل به « آرمان « و بالاخره تبدیل به « خواست » میگردد . پس درخود واژه « میان = میدان » ، روابط متقابله و تنگاتنگ میان درون ناپیدای انسان و میدان ِ جهان را مینماید ، و مینماید که آنچه درمیان هست ، میتواند میدان پیداکند و آنچه درجهان هست ، میتواند ، به میان ناپیدای انسان ، راه یابد . هردو ، « مستقیما » در تعامل باهم هستند ، و به هم پیوند نزدیک دارند ، بگونه ای که میدان جهان و اجتماع ، میان انسان میشود ، و میان انسان ، میدان جهانی میشود . این واژه « میان »، بیان تجربه ژرفی درفرهنگ ایرانست ، که بدون شناختن آن ، نمیتوان گستره فرهنگ ایران را دریافت .
وقتی ، جهان بینی سه تا یکتائی ، بر روان ایرانیها چیره بود ، همین اصل میان ، همین « بهمن یا هومان » ، ارکه اجتماع ، یعنی نیروی ساماندهنده اجتماع و حکومت و دادگری بود . میان ، میدان میشد . ولی با چیرگی اسلام ، « راه گسترش میان انسان به صحنه و میدان اجتماع بسته شد » ، و درعرفان، جنبش ِسوی وارونه ازمیدان و جهان ، به میان انسان را پیدا کرد ، ولی این اصل فرهنگی میان = میدان ، استوار باقی ماند . عطار میگوید :
همه عالم پُرست ازمن ، ولی من در میان ، تنها
مگر گنج همه عالم ، نهان با خویشتن دارم
دل من ، نشان کویت ، زجهان بجُست عمری
که خبر نبود دل را ، که تو درمیان جانی
ما امروزه درست نیاز به همین تجربه « میان » داریم که حرکت دیالکتیک نخستین را ، ازسر باز بگیرد . اصل « میدانشوی ِ میان ، و میانشوی میدان » درتمامیت خود، بسیج گردد . فرد، ازمیانش ، به میدان اجتماع و سیاست و حکومت و دین و هنر و اندیشه آید ، و اجتماع و حکومت ، میدان آزادی وفرصت جولان ِ افراد گردد . ما نیاز به حکومتی بین المذاهب ، حکومتی بین الادیان ، حکومتی بین الاقوام ، حکومتی بین الاحزاب داریم . آنچه در « بین » میگوئیم ، همان « میان » است . ما درایران ، مذاهب گوناگون اسلامی داریم ( غیر از شیعه که چند سده است با زوروقهرِترکان صفوی ، درایران قیادت وهژمونی دارد ، و با این هژمونی ، هیچگاه به دموکراسی و آزادی و جامعه باز و حقوق بشر نخواهیم رسید + ُ سنـّی که یک سوّم جمعیت ایران را فرامیگیرد ، که از دید فقه شیعه، جزو کفار قرارمیگیرند . والبته هردو، ادعای داشتن انحصارحقیقت اسلام را میکنند ) و این مذاهب ، ازآنجا که همه ، استوار بر«داشتن حقیقت انحصاری مطلق» هستند ، به اصطلاح زرتشتی میان آنها ، تهیگی یا خلاء پل نازدنی است . همانسان میان ادیان و اقوام و احزاب سیاسی، این تهیگی و کرانمندی یا گسستگی هست . دوحقیقت منحصر به فرد را ، هرگز نمیتوان باهم آشتی داد . پس نیاز فوق العاده به این عنصر نیرومند فرهنگ ایران داریم . حقیقت منحصر به فرد ، هیچگاه با حقیقت منحصر به فرد دیگری ، « میان » ندارد ، بلکه یکی ، اهورامزدائیست و دیگری ، اهریمنی است . « میان» ، درفرهنگ ایران ، با مقوله «جان یا زندگی » کار دارد . مسئله جان ، باید میان همه ادیان و احزاب و اقوام و مکاتب فلسفی و مسلکهای سیاسی قرارگیرد و گرانیگاه اجتماع و سیاست و حکومت گردد . بهمن ، که « خرد سامانده ضد خشم است » ، اصل میان جان است . واین بهمن که همان « هخامن » باشد ، و بیان اولویت جان برحقیقت است ، چون اصل « ضدخشم ، یعنی ضد قهروخشونت و پرخاشگری است » ، درفرهنگ ایران ، بنیاد حکومت و آشتی اجتماعی بوده است .
میان « حقایق» ، که همه ادعای انحصاریت میکنند، جنگ آشتی ناپذیر، روندِهمیشگیست . تنها ، یک حقیقت منحصربه فرد دراجتماع نیست ، بلکه یک مشت حقایق منحصربه فرد ، درهراجتماعی هستند . « فهمیدن هر اندیشه ای » ، بازتاب آن اندیشه درآئینه خرد انسانی نیست. خرد ، آئینه نیست که فقط یک اندیشه را همانطورکه هست، درخود بازتابد .اگرچنین بود، همه مردمان ، تکراریکنواخت یک اندیشه بودند . ولی خرد ، اندیشه را موقعی « میفهمد که آن را تغییر بدهد » . پس در فهمیدن یک حقیقت منحصربفرد ، اندیشه ای دیگرپدید میآید که هرچند با آن متفاوتست ، ولی همان ادعای انحصاریت را دارد . انسان، درفهمیدن ، تاءویل میکند . دریک اجتماع آزاد، از یک حقیقت منحصر به فرد ، به اندازه جمعیت ملت ، حقایق منحصر بفرد هستند ، که همه با همدیگر میستیزند ، و درپی آزردن وکشتن همدیگر هستند . اینست که دست بدست شدن یک حقیقت منحصر به فرد ، سبب پیدایش جنگ و خونریزی میشود ، چون میان حقایق منحصر به فرد ، خلاء و تهیگاهیست که راه پل زدن به همدیگر، موجود نیست . این حقایق درادعایشان که منحصر بفردند فقط به جنگ ناتمام شدنی میانجامند، واز آزردن همدیگر وکشتن یکدیگرو غلبه کردن برهمدیگر، لذت میبرند . اینست که همه این حقایق ، نیازمبرم ، به « مقدس شمردن جان و زندگی » دارند . این جنگها ، معمولا دراجتماعات بدینسان به « آتش بس » کشیده شده است که یکی ازآنها ، برسایرین ، هژمونی یا قیادت یافته است . این وضع ، « آشتی اجتماعی وسیاسی » نیست . این وضع ، بردباری عقاید و افکار نیست . « بردباری »، جائیست که از اندیشه های همدیگر، آبستن شوند ، و باربگیرند ، و آن باررا ببرند . درچنین اجتماعی یک مشت دشمنان زیر قیادت و هژمونی یک حقیقت منحصر به فرد ( درایران : مذهب شیعه اثنی عشری است ) درانتظار فرصت ، برای سرنگونی این قیادت نشسته اند ، یا درصددند که نخستین فرصت را بیابند ، تا خود را این حکومت ، آزاد و رها سازند ، و ما امروزه آنرا به غلط « تجزیه طلبی » مینامیم . آنها تجزیه طلب نیستند، بلکه برای آزادی خود ، راهی جز« بریده شدن » ازاین حکومت و قیادت ندارند . درایران ، اکنون همه این بخشهای حاشیه ای گرداگرد مرکز، خواهان رهائی ازبخش شیعه هستند، که برهمه آنها هژمونی دارد . این قیادت تشیع ، بیان دوام تنش سیاسی درجامعه ایران هست . «حقیقت انحصارطلب » ، که گوهر همه ادیان نوری و مذاهب آنها هست ، نمیتواند به « آشتی اجتماعی و وحدت سیاسی اجتماع » بکشد . ویژگی « حقیقت انحصارطلب» ، ایجاد تهیگی یا خلاءیست که امکان هرگونه آمیزش و آشتی اجتماعی و سیاسی را نابود میسازد . تعهد به « اندیشیدن به زندگی و جان » ، باید گرانیگاه همه مردمان گردد ، تا از این نیروی گسلنده حقیقت بکاهند . مهرورزیدن به زندگی درهمه مردمان ، باید بر بستگی ایمانی ( ایمان به حقیقت واحد ) ، اولوّیت بیابد ، وجستجوی جان و زندگی، جانشین ایمان به « حقیقت » گردد .
درست فرهنگ ایران ، دراجتماع و سیاست ( جهان آرائی ، کشورآرائی) ، اندیشیدن به« مسئله زندگی ، و با هم زندگی کردن » را، جانشین « مسئله حقیقت » میکند . مسئله « میانی » اجتماع و سیاست و حکومت و اقتصاد ، زندگی یا جان است ، نه « حقیقت ». « میان » در فرهنگ ایران ، بهمن یا هومان است که « بُن یا اصل جان ویا زندگی » است . بهمن یا هومن یا « هخامن» ، خردیست که در درون هرانسانی هست ، وگوهرش برضد قهرو پرخاشگری و زدارکامگی است ، وکارِ خرد درفرهنگ ایران ، همانسان که فردوسی میگوید که « خرد، چشم جانست چون بنگری » ، نگهبانی و پرورش جان وزندگی درهمه انسانها است . خرد اندیشنده به سامان دادن اجتماع در میان هرفردی ، بُن وفطرت اوست ، و این خرد است که جانشین حقیقت ثابت منحصرفرد میگردد ، که ایمان به آن ، میبایستی نظم جامعه را تضمین کند. این واژه «میان » ، دراصل « میدی یانهmaidhyaane»است،که مرکب از دو بخش yaane + maidh میباشد . پیشوند « مَید » ، همان « مید mid» انگلیسی و میته Mitte آلمانی است . و پسوند « یانه » ، یکی از ژرفترین اصطلاحات فرهنگ ایرانست که هم زرتشت بکار میبرد، و هم درعرفان مانده است، و هم پسوند واژه « ایران = ایریانه » است. در اصل ، هم به معنای « خانه ومنزل » ، وهم به معنای « پیوستگی » است . یان ، جای پیوندیابی گوناگونیها و اضداد است . درواقع « یان » ، اصل مهرو آمیزش است . اینست که درکردی 1- جای آسودن همگی 2- کلوپ 3- مشتاق دیدار، و یانه ، خانه و باشگاه و وسط انبوه جمعیت است . پس« میان » که « مید یانه » باشد ، به معنای میانیست که جایگاه پیوند دهی و با هم آمیزی و باهم آفرینی است . ازاین رو هست که نام چهارگاهنباراز شش گاهنبار، « میان » خوانده میشود .
Maidhyoi zaremaya+ maidhyoi shema + maidhyairiya + hamspass maedya
گاهنبارها ، شش تخمدان یا تخم ( آذر) بودند که شش بخش از گیتی ازآن پیدایش می یافتند . اصلهای پیدایش ابرو آب و زمین و گیاه و جانور و مردم ( انسان ) بودند . اینها شش جشن مهم ایران بودند ، و هرگاهنباری ، باشگاه و« یان» آمیزش « پنج روز یا پنج خدا » بود، و ازمهر این پنج خدا باهم ، بخشهای گیتی ، پیدایش می یافت . این گاهنبارها، همه در« میان » دوبخش آفرینش بودند. الهیات زرتشتی ، این جشن هارا نگاه داشتند ، ولی گفتند که پس از« گذر این پنج روز » ، اهورامزدا ، با « خواستش » ، آب یا زمین یا گیاه یا جانور یا انسان را میآفریند . بدینسان ، معنای اصلی « میان » را ازبین میبرد . « خواست اهورامزدا » ، پس از روزپنجم ناگهان پدیدارمیشد ، و آب یا زمین یا جانور یا انسان را میآفرید . درواقع ، از آن زهدان ( آذر= گاهنبار) یا تخم که نماد عشق خدایان به همدیگر بود ( چون معنای دیگر- مید – همان مت درمیترا ، یا میت meet انگلیسی است که به معنای آمیختن است ، و ازاین عشق دیگر ، آب یا زمین یا جانور یا انسان ، پیدایش نمی یافت ، نمیروئید ، نمیتراوید . « خواست اهورامزدا که ازروشنی برخاسته بود ، می گسست و می برید » . درحالیکه فرهنگ ایران ، درگاهنبارها ، « اصل میان » میدید . اصل عشق و آمیزش و پیوند یابی میدید . عشق ، اصل پیدایش بود ، نه خواست برخاسته از روشنی . پنج خدا ، تخمی بودن که میوه ِ درخت پیشین برآمده بودند ، و ازآن ، بخش دیگر هستی ، میروئید . این «میانها» ، هم آفریننده بودند ، هم پیوند دهنده دوبخش ازگیتی به هم بودند . میان ، ایجاد دوام و امتدادو جاودانگی میکرد. تصویر « میان » ، مفهوم بسیارگسترده ای بود . همان قدر که با درون وضمیر انسان کارداشت ، همانقدر نیز یک اصل اجتماعی و سیاسی و دینی بود . همانسان که این اصل آفریننده و سنتزکننده بایست در میان انسان، درکارباشد ، تا هستی وجان انسان دوام یابد ، همانسان باید این اصل آفریننده و سنتزکننده ، درمیان افراد و ودرمیان اقوام و ملل و عقاید باید باشد ، تا همبستگی آنها دوام بیاورد و آشتی میان آنها پیدایش یابد. به همین علت ، هومان یا بهمن ، اصل حکومتگری بود . این بهمن که خرد سامانده ، « میان خرد ها» است ، نیروئیست که خردهای انسانهارا درسنتز، آفریننده میکنند . خرد ها را، درهمکاری باهم ، آفریننده میسازد . دوخرد ، هنگامی که باهم آفریننده شدند ، میتوانند یک اجتماع و حکومت و اقتصاد وفرهنگ را بیافرینند . «بهمن» فقط به این بس نمیکند ، که دونفر، عقاید و افکار همدیگر را تحمل کنند و باهم مدارا باشند ، بلکه درپی آنست که دونفر در « هماندیشی باهم »، عقاید و افکار و ارزشهائی مشترک بسازند . موازی باهم ، درکنارهم ولی بریده ازهم ، زندگی نکنند که هرکسی ابدالدهر درهمان عقیده و فکر خودش، ایستا بماند ، بلکه هنر ِ « همزیستی درهماندیشی وهمروشی » را فرابگیرند ، تا باهم ، اندیشه های نو بیافرینند . به همین علت ، آنها ایران را در بخش «خونیروس گیتی » میدانستند که « میان گیتی » است . این بدان معنا نبود که مرکز قدرت جهانست . بلکه بدان معنا بود که فرهنگ و حکومت ایران ، باید نقش ِ مهر، « نقش سنتزمیان ملتها و اقوام وادیان » را بازی کند . همه را درهمکاری باهم ، آفریننده کند . نه آنکه یکی ، قیادت یا هژمونی بردیگری بیابد . آنچه درتاریخ ایران رویداده ، با آنچه فرهنگ مردم ایران بوده است ، تفاوت دارد . حتا درشاهنامه ، رد پای این اندیشه باقی مانده که شاه ، نقش پیوند دهنده میان اقوام و ایلات و طبقات را دارد ، و نماد قیادت یک قوم و قبیله و مذهب و دین ،براقوام و قبایل و مذاهب و ادیان دیگرنیست . این فرهنگ ، در حالت انتقاد و اعتراض وطغیان اقوام و قبایل و مذاهب و ادیان ، در حینیکه حکومت ازاین رفتاردورمیشد ، نمودار میگردید . این اندیشه « ایران ، قلب جهان » است ، که نظامی آنرا سروده ، برداشت ازهمان داستان « ایرج » درشاهنامه است ، که نخستین شاه اسطوره ای ایرانست . شاه ایران باید نقش مهر میان ملل جهان را بازی کند .
اساسا فرهنگ ایران ، خرد بنیادی هرانسانی را که « آسن خرد » باشد ، چنین خردی میدانست . «آسن خرد » را درمتون پهلوی به « خرد غریزی » برمیگردانند ، که مقصودشان « خرد بُنی یا بنیادی » باشد . « آسن » ، همان aathanga=thanga یا واژه « سنگ » یا « سنج » امروزیست . « سنج » ، بنا بر فرهنگ رشیدی ، دوپاره مس هستند که بهم زنند . در فرهنگ ایران ، بهم زدن دو صفحه فلزی ، نماد « همکاری و همنوازی » بود . آهنگ ونوا ، نماد وجود این میان است .دوچیز، وقتی میان دارند که در پیوند باهم ، یک کار میکنند . به همین علت به « سرین مردم » هم « سنج » گفته میشد ، چون « پیوند دولگن خاصره » ، همان تهیگاه و زهدان زاینده قرار دارد . و اصطلاح « سنجیدن با ترازو » نیز بیان همکاری دو کفه ترازوست . همین معنا در واژه « سنگ » نیز بوده است که از دیده ها گمشده است . وواژه «نریوسنگ یا نرسی » ازهمین واژه « سنگ » ساخته شده است.
به همین علت در داستان هوشنگ درشاهنامه از« برهم خوردن دوسنگ ، فروغ آتش پیدایش می یابد . در یکی از اشعار ویس ورامین ، « سنگ » به معنای قساوت وسختدلی بکار برده نمیشود ، بلکه به معنای « اوج دوستی دونفر» بکار برده میشود . در برهان قاطع ، این معنای « سنگ» ، در دو واژه « سنگم » و « سنگار» باقی مانده است . سنگم ، به معنای « همراه و رفیق + اتصال و امتزاج دوکس یا دوچیز بهم را گویند » . سنگم ، همان واژه « سنگ » است ، و افزایش ِ پسوند « م » ، در ایران ، یک عمل متداول درواژه هاست . آب ، اپم است ، اشه ، اشم است . در بندهش ، ابر و برق ، هردو ، سنگ خوانده میشوند ( بخش نهم پاره 139 140 ) « آن را که مردمان ابر خوانند ، آن سنگ است که به تابش آتش اندروای ، بدان آئین گرم شده است ، با آب بارد . این آتش که افتد ، که همه مردم برق خوانند نیز سنگ است... » . علت اینست که برق و باران ( آتش و آب ) هردو باهم درابر آمیخته اند . ازسنگ نیز هم آب و هم آتش برون میجهد و مولوی ، «سنگ » را ، زن وشوی باهم میداند .
درکردی ، سنگ ، به معنای « سینه » است . در سیستانی ، سنگک ، به معنای زهدان یا رحم است . همه این پدیده ها دور یک محور آفرینش کودک درعشق ورزی دوانسان باهم میگردند . درکردی ، ئاسن وهه سن وهه سنگ ، به معنای آهن است . درواقع به آهن ، همان « آسنگ = سنگ » گفته میشده است . این « آسن = هه سه ن = سنگ » ، دراصل معنای « پیوند و آمیرش دواصل نرینه و مادینه جهان وزمان و انسان را که بهرام و سیمرغ = سئنا = سین » را داشته است . به همین علت در کردی به « مهر گیاه » که همان « بهروز و صنم » باشد ، « هه سه ن بگی » گفته میشود که « آسن بغی » باشد . « نریو سنگ یا نرسی » نیز درمتون پهلوی، همین معنا را دارد . به پرسیاوشان که درعربی « دم الاخوین » گفته میشود ، « سانقه » گفته میشود که همان « سنگ » باشد . اخوین ، همان بهرام و سیمرغست . پیوند جداناپذیر این دو که بُن زمان و انسان و کیهان شمرده میشد ، سنگ خوانده میشد . البته در کردی به « سنگ ، برد و کچه هم گفته میشود . بردی ، همان « نی » است و کچه ، که دخترجوان باکره باشد ، نام سیمرغست . پس « آسن خرد » ، خرد بنیادی در میان ِ هرجانیست که توانائی آمیختن و پیوند دادن به همدیگر اندیشه ها و خردها را دارد . سنگ، دراثر وجود میانست، که زن وشوی ، باهم همآغوش شده اند . البته همان واژه « میان» که « مید + یانه » باشد ، پیشوند « مید » ، به ریشه « ِمت » برمیگردد ، که واژه آمیختن و مهر= میترا ازآن برخاسته است . این مت ، همان واژه « میت meet»انگلیسی است . پس « میان » معنای « اصل و جای آمیزندگی و پیوند یابی » را داشته است .
این اندیشه درفرهنگ ایران ، انتزاعی و بسیارعمومی فهمیده میشود . جهان جان که گوشورون نامیده میشود ، میانش ، بهمن یا اندیمان، یا ارکه من، یا هخامن است . همانسان هرجانی مانند خود این اصل ، درخود، میانی دارد . درهرجانی ، میان یا بهمن ، یعنی اسن خرد ، خرد سامانده ، هست . اینست که واژه « گیتی» یا «جانان » را نمیتوان از واژه « جان » جدا ساخت . میان هرجانی ، تخم جانیست ، یا « آبستن به اصل آفریننده جان » هست . به عبارت امروزه ما ، خدا ، که اصل آفریننده هست ، خوشه ای ایست که درمیان همه جانها ، پخش و پراکنده میگردد . به عبارت دیگر، اصل آفرینندگی و خرد سامانده ، درمیان هرجانی هست . جهان جان را ، جهان ِجان میآفریند . و جان یا زندگی درفرهنگ ایران ، اصل حرکت و گردش و جهش و تحول است . و بهمن که اصل جانست ، و میان انسانست ، تخم آفریننده این حرکت و تحول و رقص است . در ادیان ابراهیمی ، « ایمان به حقیقت ثابت و تغییر ناپذیر» گرانیگاه انسان و اجتماع میگردد ، و در فرهنگ ایران ، بهمن که « تخم ِتخم ِجان » یعنی اصل خرد ی که به پرورش اصل حرکت که جان و زندگی میاندیشد ، گرانیگاه انسان و اجتماعست .
همین اندیشه که روزگاری درفرهنگ ایران پیدایش یافته است ، درتاریخ تحولات غرب ، چهره واقعیت به خود گرفت ، یعنی« مسئله جان یا زندگی » ، جانشین مسئله حقیقت شد . گرانیگاه سیاست و حکومت و حقوق ، زندگی مردمان شد ، و مسئله ایمان داشتن به حقیقت را برای سامان دادن اجتماع ، خطرناک و ناکارآ شناخت . خوبست دراینجا نگاهی کوتاه به این تحول بکنیم ، تا بهتر بتوانیم به اندیشه بزرگ فرهنگ ایران درساماندادن نوین به اجتماع ارج بدهیم و ازآن بهره برداری کنیم .
مفهوم « جان وعشق » در فرهنگ ایران ، اولویت بر مفهوم « حقیقت و ایمان » داشت، و این اولویت در عرفان ، بجای خود باقی ماند . بستگی عشق ، فراسوی بستگی ایمانی است . همچنین مسئلهِ جان ، اولویت برمسئله حقیقت دارد .
دربررسی پیشین ، نشان داده شد که جان (= گیان) و زندگی ( ژی ونداک ) ، هردودرفرهنگ ایران ، دارای پیشوند « گی= جی = زی » هستند ، وهردو بیان « اصل حرکت و گشتن و جهیدن و تکان دادن » میباشند .
پدیده و مفهوم ِ « حقیقت » ازهمان آغازپیدایشش، با « شدن + تحول + تغییر» رابطه منفی داشته است. ازآنجا که نمیتوانسته است ، شدن و تحول و تغییر را، درست دریابد ، حقیقت را کار« عقلی » پنداشت که ، همیشه دنبال « سفت سازی + ماندگارسازی + ساکن سازی + ثبوت + سنگشدگی » بود.
« عقل » ، متناظر با پیدایش « روشنی برّنده بود که گوهرسخت فلزی ، مانند تیغ آهنی و فولادی » داشت . این « عقلی که میخواست روشنی برّنده باشد » ، با پدیده « خرد = خره تاو= ماه زاینده = ماه تابان » که با زایندگی ، ویا « تابش ازآب، که اصل آمیختن است = اشه = َاخشه = برون نمائی یا صفا » فرق کلی داشت . برّندگی روشنی ، نماد سختی و سکون و ماندگاری و سفتی بود، که درهمان « تیغ روشنی = خنجرنور» چشمگیرمیشد. چیزی می برّد ، که سخت و سفت است ، و دراثر این سفتی و سختی و بهم فشردگی ، ماندگاروثابت است . این بود که چنین عقلی ، با چنین مفهومی ازروشنی ، دنبال « سکون و ماندگاری همیشگی ، ایستائی مداوم درجهان» میگشت . خواه ناخواه ، چنین عقلی ، از « گذرائی » ، نفرت و اکراه داشت . ازاینجا ضدیت و دشمنی او با « حواس » سرچشمه میگرفت ، چون حواس ، اندامهائی بودند که درست این « گذرا بودن ، یا تحول و تغییر» را زود درمی یافتند ، و انسان را مستقیما متوجه تغییرات و تحولات و گشتن و جهش و تکان میکردند . این عقل که با روشنی برّنده کارداشت ، با ساختن « تصاویری که همیشه دریک شکل ، ماندگار و سفت شده بودند » آغازکرد . این تصویرثابت و سفت ومعین ، با خطهائی که اورا از زمینه اش می برّید ، گوهرآن جانوررا مینمود . بزودی ، « مفهوم » ، با همین گونه مرزبندی که امروزه « تعریف » نامیده میشود ، جانشین« صورت» گردید . وبدینسان ، به « ایده » و « مفهوم ِ» کاملا ثابت و ماندنی ازهرچیزی ، رسید که دیگر، « زمان » را ازخود ، حذف کرده بود . درواقع آنچه را « زمان بیکرانه یا زمان ناگذرا و جاوید » مینامند ، چیزی جز حذف زمان و حذف حرکت نیست .
بدینسان این « شبح های ساختگی را ، که ماندگار وناگذرا، ودرواقع « بی جان « بودند ، « حقیقت جهان » می پنداشت . حتا « شدن و تحول و تغییر» زندگی درگیتی را، بدینسان تجسم میکرد ، که « یک مغزو گوهر ساکن و ثابت و تغییر ناپذیری هست ، که یک پوسته خارجی و بیرونی دارد، و دراین پوسته خارجیست که ، تغییرات روی میدهد ، و اینها را ، «عرض » میدانست، و آن مغزبیحرکت را « جوهر یا اسنس یا هستی=Sein » میدانست . همین مفهوم « حقیقت » در الهیات زرتشتی ، در تصویری که ازاهورامزدا کشیده اند ، که روشنی کامل است ، یا جایگاهش در روشنی کامل است ، به خود، شکل میگیرد . البته کمال روشنی ، سکون روشنی درحالت اوجی و فرازینش هست . به همین علت، همانند « خورشید ایستاده درمیان آسمان» میدانند . روشنی باید دراین اوج و کمال ، همیشه ثابت وساکن وبیحرکت بماند ، تا کامل باشد . اینست که نخستین چیزی را که اهورامزدا میآفریند ، درست بیان همین گوهراوست . در بندهش ( بخش یکم ، پاره 4 ) میآید که اهورامزدا ، همه چیزها را درسه هزارسال اول ، « بی اندیشه ، بی حرکت ، ناملموس » میآفریند . به عبارت بندهش « سه هزارسال آفریدگان به مینوئی ایستادند که بی اندیشه ، بی حرکت و ناملموس » بود . خوب دقت شود که اندیشیدن درفرهنگ ایران ، متلازم با حرکت و با محسوسات بوده است، و درست آرمان حقیقت درالهیات زرتشتی ، بیان « نبود اندیشیدن و نبود جنبش وتغییر و نبود محسوسات » هست . فراموش نگردد که این مفهوم ، هنوز در اصطلاح « اشه » در ادبیات زرتشتی به عمر خود ادامه میدهد . این «مفهوم حقیقت» یا این « پدیده حقیقت» ، درهمه ادیان نوری وابراهیمی ، به شکلهای متفاوت هست ، و مستقیما به « اصل یکی بودن حقیقت ، و منحصربودن حقیقت » میکشد ، که خودرا ازهر اندیشه دیگر، می برّد ، و همان تهیگی که میان اهورامزدا با اهریمن بود ، در میان حق و باطل ، ویا ایمان خود ، و ایمان دیگری که برای او کفرشمرده میشود، هست .
خوب دیده میشود که « حقیقت » ، در گوهرش برضد تغییرات و تحولات ، هست ، مگر در راستای تغییر و تحول به خود آن حقیقت باشد . برای این کار، همیشه میکوشید و میکوشد که اندیشه های ثابت و سفت و ماندگار، یا تصاویر ثابت را، در قصص و داستانهایش ، ، بر اذهان و روانها و نا خود آگاهی ها ، تنفیذ و تحمیل کند ، تا مبادا تغییری روی بدهد . ازاینجاست که برضد هررفض و بدعت و دیگراندیشی بشدت برمیخیزد و به سخترین شیوه ای آنرا کیفر میدهد . اینست که حقیقت ، عبارت از اندیشه های تحمیلگر و قدرتخواهی هست که برضد تغییر ، و طبعا برضد « جان و زندگی » است، که اصل حرکت و گشت و گذاراست .
بهتراست درمفهوم « حقیقتی » که درایران با الهیات زرتشتی ، برغم فرهنگ ایران ، پیدایش یافت، دقیقتربشویم وژرفا یابیم . اهورامزدا ، باهمه آگاهی ( علم جامع = روشنی کامل ) میداند که اهریمن ( دشمن آشتی ناپذیر) هست ، و میخواهد «تاخت وتازکند » . اینست که برای این پیکار( = که عملا همان جهاد است ) ، « حقیقت » را میآفریند ، ودرست این « حقیقت » است که در ذهن و روان ما ، جای مفهوم اصلی از حقیقت را درفرهنگ ایران گرفته است ، وما آنرا امروزه به کلی فراموش ساخته ایم .
حقیقت اهورامزدا ، که نخستین آفرینش یا پیدایش، برخاسته ازهمه آگاهی اوست ، به غایت پیکارو مقابله با اهریمن آفریده شده است. حقیقت ، گوهرش، ابزارجنگ بودن با دشمن است . این نخستین پیدایش ازهمه آگاهی ، که حقیقت اهورامزداست « سه هزارسال آفریدگان ، به مینوئی ایستادند ، که بی اندیشه ، بی حرکت و ناملموس بودند » . نخستین آفرینش ِ همه آگاهی ، به هدف جنگ با دشمنست که ویژگی بنیادی اش « ایستائی » است. « حقیقت» درگوهرش، جنگی وارتشی و مبارز است . ایستادن ( estadan ) از ریشه « است est» است. این همان اصطلاح « هست و هستی » ماست ، که1- هم به معنای « بودن » است ، و2- هم به معنای « امتداد یافتن » است ، و3- هم به معنای « روی پا دریکجا ماندن » است . دراین حالت مینوئی که در اصطلاح زرتشتی ، به معنای آسمانی و فرازپایگی ( برینی = ترانسندس ) است ، این آفریدگان حقیقی ، « هستند » و «دوام می یابند» و « درانتظار دفاع و محافظت » هستند. « ایستائی » ، ویژگی حقیقت در الهیات زرتشتی است . و این مفهوم ایستائی ، در صفاتی که درپی آن میآید ، برشمرده میشود . دراین ایستائی ، نیاز به اندیشیدن ، نیاز به حرکت ، و نیاز به حس کردن ، نیست .
اکنون با شناخت اینکه « الهیات زرتشتی » دراندیشه « هستی » ، همین « ایستائی» را میشناخت ، که « دوام هرچیزی را ، همسانی ویکنواختی آن چیز، در دگرگونیهای زمان » میدانست ، میتوان بهتر دشمنی عرفای ایران را با مفهوم « هستی = ایستائی » دریافت .
اکنون ببینیم که این مفهوم تازه از« حقیقت» درالهیاتِ زرتشتی ، با فرهنگ سیمرغی ِ ایران ، چیست . درفرهنگ ایران به حقیقت یا1- « راستی raastih» میگفتند ، یا2- « وابر waabar، که همان باور » باشد، یا3- «wizurdeh ویژورده » که همان « ُگزارده » میباشد . راستی ، درفرهنگ ایران ، « پیدایش گوهرانسان یا خدابود » . خدا ، راست است ، چون گیتی ، پیدایش مستقیم گوهراوست . وگوهر انسان وجان ، همان « مرغ چهارپر» است که بهمن و ارتا ورام و بهرام باشند. واساسا به حقیقی(truthfull ) «اردا » گفته میشد که همان « ارتا » است . پدیدارشدن گوهریا ُبن انسان ، امروزه ،« آزادی» نامیده میشود .ازهمین برابری « راستی» با « آزادی» میتوان تنافض آنرا با « مفهوم ایستائی حقیقت » شناخت ، « وابَر»، که همان « باور» باشد ، به معنای « ازسر آزمودن » است ، نه به معنای «ایمان » که امروزه بکار برده میشود . به آنچه قابل اعتماد است ،باورگانی waabargaanih میگفتند . حقیقت ، چیزیست که در«ازسرآزمائی »، قابل اعتماد میشود . و واژه « ویژورده »wizurdeh از ریشه ویزوستن wizostan برآمده که به معنای آزمودن و پژوهش کردن است . « ویزورد wizurd» به معنای اصیل و معتبر است . پس حقیقت ، که بیان اصالت و اعتباریک چیزیست ، در پژوهیدن و آزمودن آن چیز، بدست میآید . دراین اصطلاحات، آنچه که درپیدایش( زایش و رویش ) و آزمایش و پژوهش فرد بدست میآید، حقیقت میداند، واینها همه، « بینش درتاریکی » هستند . و آزمایش و پژوهش ، با حواس و درک تغییرات و تحولات کار دارند . دراینجا ، انسانست که باید بطور مداوم ، بیازماید و بپژوهد ، و این کار را ، بدیگری وانگذارد . ولی با« نهادن روشنی در آغاز» ، درالهیات زرتشتی، که نهادن « همه آگاهی » در آغازمیباشد ، حقیقت ، تراوش این همه آگاهی و روشنی مطلق است، و نیاز به « حواس» ، برای شناخت وآزمودن و پژوهش ِ تغییرات نیست . اینست که حقیقت را باید از کسیکه رابطه مستقیم با این همه آگاهی ، یا روشنی مطلق دارد ، یاد گرفت و آموخت ، وازآن رونوشت برداشت . حواس ، تغییرات و تحولات را درمی یابد ، نه آنچه همیشه میایستد و حرکت نمیکند، نه ملموس ومحسوس است ، و نه نیاز به اندیشیدن دارد . « حس » را درفرهنگ ایران ، « بوی » مینامیدند . بوئیدن ، که معنای « جستجوکردن و تفحص » داشت ، درست « بینش درتاریکی » بود . با حواس ، نمیشد « حقیقت ایستائی را که از روشنی مطلق » پدیدارشده بود ، شناخت . دانائی از این حقیقت که چیزسفت و ماندگار و ایستا و برِّنده ( روشنی ، تیغ برّاست ) و تغییر ناپذیراست ، فقط در اندیشهِ « نقش ، درلوحها و سنگها ، تراشیدن و حک کردن » است . در انتقال حقیقت ، نباید هیچ تغییری درآن روی بدهد . پس نباید حواس ، با آن بیامیزد . بنا براین حقیقت ، عبارت از بینشی تحمیلگر و قدرتخواه بود که برضد تغییر، و طبعا برضد « زندگی و جان » است که اصل حرکت و گشتن ( تحول) است . وهمه حواس ( بنا برگزیده ها ) پیدایش مستقیم جان یعنی زندگی ( اصل حرکت ) هستند . دراینجا میتوان تضاد شدید « حقیقت » و « جان و زندگی » را دریافت .
جهان بینی زرتشتی ، که رویاروی فرهنگ ایران ، ایستاد ، و با آن گلاویزشد، و آنرا تا توانست سرکوبی کرد ، و علت شکست ایران از اسلام عربی شد ، این بود که « دوام جامعه را درحقیقتِ ایستا » ، در«ایمان به حقیقتی ایستا » میدانست ، درحالیکه فرهنگ سیمرغی ایران ، دوام و پایداری جامعه را،استوار بر« هم روشی ، همآهنگی ، همبغی ، همزوری ، همپرسی مردمان » میدانست . اهورامزدای زرتشتی و آنچه اهورامزدائیست، ناگذراست، ولی ، سیمرغ که اهورامزدای ایرانی بود ، اصل تحول و حرکتست ، و همزمان آن ،خودش درگیتی و دراجتماع ، پیکریافته بود . به عبارتی دیگر سیمرغ یا اهورامزدای ایرانی ( نه اهورامزدای زرتشتی ) اجتماع پویا ، « اجتماع هم روش » بود . درفرهنگ ایران ، «همروشی »، یا حرکت و رفتاردر هم آهنگی باهم ، «علت دوام و پیوستگی جامعه وملت » بود ، نه « ایمان به حقیقت یا خدای ایستا و ناگذرا» . اساسا خود واژه «جاودانگی و ابدیت» که ازاین فرهنگ آمده است ، بهترین گواه براین اندیشه است ، چون واژه « همروشی hame-rawishnih به معنای جاودانگی است ( ماک کینزی ).
روش یا روشن rawishn درپهلوی ، به معنای حرکت و رفتاراست. با هم حرکت کردن وباهم رفتن ، جاوداندگی است . خود واژه « همیشگی » که دوام و ابدیت باشد ، از همین واژه « همه » ساخته شده است . این همکاری و همزیستی و هماندیشی ( هم منی ، منیدن = اندیشیدن ) هم ُجنبی ، هم تازی ( باهم دویدن و باهم تاختن که اندازه میباشد ) ایجاد « یگانگی در پیوستگی» میکند.چنانچه درپهلوی به«کیهان» ، همکشور( hamkishwar ) گفته میشود( واژه نامه ماک کینزی ) . علت نیزآن بود ، ایرانیان، مرگ را در اثر ازهم جداشدن ( ازهم پراکنده شدن ، ازهمزوری باهم افتادن ) میدانستند، و زندگی را ، نتیجه « همروشی و همزوری و انبازی (واژه انباز، همان انباغ و همبغی است = کخ به معنای همکاری خدایان دربُن انسان باهمدیگراست) » میدانستند. و اصلی را که چهارنیروی ضمیر انسان را به هم می پیوست، و انسان ، زندگی می یافت ، نرسی ( نریوسنگ) مینامیدند . ( رجوع شود به گزیده های زاد اسپرم ، بخش 30 ، پاره 44+43). واین اصل میان ، نرسی بود، که اصل رستاخیز و همچنین « اصل دوام حکومت و ملت » شناخته میشد . این نرسی ، چهارنیروی ضمیر را که دراصطلاح مولوی مرغ چهارپراست ( اهورامزدای هخامنشیان ) و :
1- جان ( اصل حرکت)
2- بوی ( حواس ، شناخت درجستجو و پژوهش ) و
3- روان ( رام یا زهره = خدای موسیقی و رقص و شناخت) و
4- فروهر( ارتافرورد= سیمرغ= اصل معراج ِبینشی ) میباشند ، به هم میپوست و باهم « میآراست = نظم و زیبائی میداد » میداد، و دراثر این همپروازی و همروشی ، زندگی دوام می یافت . ِنرسی ، پیکریابی زیبائی است . وازاین پس ، آنها « ازهمدیگر ، نیرو وشادی می پذیرفتند » . خوب دیده میشود که این چهارنیروی ضمیر، هرچهار، پیکر یابی حرکت و روش هستند . نام دیگر این نرسی ( =نریوسنگ ) ، همبغ یا « همخدائی » بود . نریوسنگ ، چهارنیروی بُن انسان را همروش و همزور و همکارو همگام و هم تاز(= اندازه) و همگر( بهم بافنده = به هم پیوند دهنده = جولاهه ) میکرد، و باهم « آشتی » میداد، و دراثر این « آشتی » ، به هم پیوسته میشدند، و پیوستگی نیروها در حرکت بود که ایجاد بقا و دوام میکرد ( نه حقیقت ایستا ) .« زور» درپهلوی zorودر اوستا(zaavar) و در زبان ارمنی zaur، معنای قوت و نیرو و توانائی را دارد ، نه معنای قهرو پرخاش و تحمیلگری . «نرسی »، همه نیروهای دربُن یا تخم انسان را ، همزور میکرد . این چهارنیروی بنیادی ، توانائی و نیروهای خود را باهم همآهنگ یا «اندازه» میکردند . «اندازه» ، به معنای « هم تاچه = هم تازنده » است و معنای « همآهنگی درحرکت را دارد » . بالاخره این اندیشه ، به خود بُن زمان و کیهان و جان وانسان درفرهنگ ایران بازمیگردد ، که کیهان و زمان و جان و انسان ، همه دراثر همین « باهم تاختن وبا هم دویدن و باهم رفتن و باهم رقصیدن » لحظه به لحظه ، روزبروز.... دوام می یابند و به هم بسته میشوند . جهان و زمان و گوهر انسان و جان ، در« آشتی » ، دوام و امتداد داشت ، نه درایمان به یک حقیقت ایستا که نیاز به اندیشیدن و حرکت کردن و احساس کردن ندارد . « آشتی » ، اصطلاح بسیار مهمی است . این واژه مرکب است از« اش + شایتی » . پسوند « شایتی »، همان واژه « شادی » امروزه است و به معنای « جشن عروسی » است ، وپیشوند « اش » که همان « اشه » باشد ، دراصل همان « اخشه » است که به معنای « درون نما، یا روشنی آب، که همان- صفای باده- یا-باده صافی- حافظ » میباشد . « آشتی » ، چشمگیرشدن و پیدائی جشن وصال باهمست . انسان ، دوام در زندگی دارد ، چون نیروهای بنیادی او ، باهم آشتی میکنند . چون مردمان ، همه دارای این بُن ، چهار نیروی ضمیر هستند ، پس نرسی ، که مجموعه این نیروی سنتز درجهان انسانهاست ، همه مردمان را دراجتماع ، به هم می پیوندد و میآراید و آنهارا « همروش و هماندیش و همپرس و همتاز( اندازه ) و همکار و همزور ( باهم توانا و نیرومند ) میسازد . « نرسی » که نریو سنگ باشد، درواقع ، همان بهمن است . بهمن ، اصل میان و سنتز میان همه جانها ست ، و نرسی ، بخشی از بهمن است که درجهان انسانها ، درکاراست . بخوبی دیده میشود که فرهنگ ایران ، دوام و بقای جامعه را در« ایمان به حقیقت ایستا ، به حقیقت ناگذرا و تغییر ناپذیر » نمیدانست ، بلکه دوام و بقای جامعه وملت را ، در همروشی و هماندیشی و همحسی و همرقصی و همپرسی و همکاری و همآهنگسازی نیروها برای آبادسازی گیتی و زندگی میدانست .


درنوروز، این بررسیهادرکتابی
بنام « سکولاریته درفرهنگ ایران
یا « جشن عروسی انسان با گیتی »، چاپ ومنتشرخواهندشد